اهداف جامعه ایرانی چیست؟ « ما چگونه فکر می کنیم» و آنچه که در ایران مهم انگاشته می شود.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۳۱, دوشنبه

شرح حال پنج نخست وزیر اسرائیل


نظام حکومتی اسرائيل جمهوری است و قدرت اجرايی در دست نخست وزير يا همان وزير کابينه است و ریاست جمهوری مقامی تشریفاتی است.

حزبی که در انتخابات پارلمانی اسرائيل به پيروزی دست يافته، يکی از کانديداهای راه يافته به پارلمان (کنست) را که معمولا رهبر حزب است، مسئول تشکيل کابينه می کند.

در طول نزديک به 60 سال از تشکيل کشور اسرائیل، 12 نفر رياست دولت را در این کشور به عهده داشته اند.

پنج نخست وزیری که معرفی می شوند، هر یک به دلیلی در تاریخ کوتاه این کشور تاثیر گذار بوده اند:

ديويد بن گورين: بنيانگذار (1973-1886)

ديويد بن گورين
در 14 مه 1948 بن گورين رسما موجوديت کشور اسرائيل را اعلام کرد

در سال 1886 در شهر کوچکی در لهستان به دنيا آمد. ریشه های ضد یهودی در محل زندگی اش او را به جنبش صهيونيسم نزديک کرد و تحت تاثير اهداف اين ايدئولوژی در سال 1906 به فلسطين تحت حکومت امپراتوری عثمانی رفت.

در سال 1915 او به علت فعاليتهای ملی گرايانه و سوسيالیستی اش از فلسطين اخراج شد و در نيوريورک اقامت گزيد؛ جائی که خود را تماما وقف صهیونيسم کرد. ايدئولوژی ای که برای او در یک چيز خلاصه می شد: فتح ارض موعود توسط کارگران یهودی.

در زمان خروج نيروهای بريتانيايی از فلسطين و متعاقب آن تقسيم فلسطين به دو کشور يهود و عرب از سوی شورای عمومی سازمان ملل، بن گورين رياست موقت سازمان صهيونيست جهانی را برعهده داشت که مدت نيم قرن از زمان تاسیس عمده ترين هدفش تشکیل کشوری مستقل برای يهوديان جهان بود.

سرانجام با پیروزی اسرائیلی بر اعراب در جريان جنگی داخلی، در 14 مه 1948 بن گورين رسما موجوديت کشور اسرائيل را اعلام کرد و در پی آن در سال 1949 به عنوان اولين نخستين وزير اين کشور تازه تاسیس قدرت را در دست گرفت.

او در سال 1953 از مقامش کناره گرفت، ولی دو سال بعد دوباره رياست دولت را بر عهده گرفت و اين پست را تا سال 1963 در اختيار داشت. او در سال 1970 در سن 84 سالگی خود را بازنشسته کرد.

متحد کردن نيروهای نظامی و تشکيل ارتش، عمليات فرش پرنده (انتقال یهوديان يمنی به اسرائيل) و حمله به مصر و جنگ صحرای سينا در پی ملی شدن کانال سوئز از سوی جمال عبدالناصر، رئيس جمهور مصر از جمله رخدادهای مهمی است که در طول زمامداری او در اسرائيل رخ داد.

همچنين در اوايل تاسيس اسرائيل، کنست که اکثريت آن در اختيار حزب چپگرای ماپای* به رهبری بن گورین بود، تصويب کرد که يهوديان از سراسر جهان می تواند به اين کشور مهاجرت و تابعيت اين کشور در آيند. تصميمی که نتيجه آن افزايش جمعيت اين کشور نوپا بود که خیلی زود دشمن شماره یک کشورهای عرب خاور ميانه شد.

* اين حزب بعدها با تغييراتی جزئی با نام حزب کارگر وارد صحنه سياسی اسرائیل شد که همواره يکی از قويترين احزاب در اسرائيل بوده است.

گلدا مئير: "بانوی آهنين" (1978-1898)

گلدا مئير
مئير يکی از 24 امضاء کننده "اعلامیه استقلال کشور اسرائیل" بود

گلدا مابوويچ در سال 1898 در کی يف به دنيا آمد. در سال 1906 از شدت فقر همراه خانواده اش به آمريکا مهاجرت کرد. در دانشگاه ميلواکی تحصیل کرد و از نوجوانی به جنبش صهينويسم علاقه مند شد. در سال 1921 ازدواج کرد و نامش را به مه يرسون (بعدها مئير) تغيير داد.

در سال 1924 همراه همسرش به فلسطين مهاجرت کرد و به هيستادورت (فدراسيون عمومی کارگران در سرزمين اسرائيل) پيوست. مئير به زودی به رده های بالای اين فدراسیون رسید که از مهمترين مجامع صهيونیستی محسوب می شد و نهايتا به رياست شاخه سیاسی فدراسیون منصوب شد که در جهت ارتقای اهداف صهيونیستی از جمله کمک به مهاجرت یهودیان جهان به فلسطين طراحی شده بود.

در سال 1946 مئير به ریاست موقت شاخه سياسی آژانس یهود رسید.‌ مئير يکی از 24 امضاء کننده "اعلامیه استقلال کشور اسرائیل" در مه 1948 بود و بلافاصله پس از استقرار اسرائیل به عنوان سفير اين کشور جديد در مسکو مشغول بکار شد.

او در سال 1949 به اسرائیل بازگشت و به عنوان نماينده حزب ماپای به کنست راه يافت. نخستين پست او در کابينه اسرائیل وزارت کار و رفاه ملی بود که تا سال 1956 ادامه داشت؛ سالهايی که به عل موج فزاينده مهاجرت یهوديان به اسرائيل، نرخ بيکاری در اوج بود.

در سال 1956 در اوايل دور دوم نخست وزيری بن گورين؛ مئير جايگزين موشه شارت در وزارت خارجه شد و مسئوليت اين وزارتخانه را تا 1966 برعهده داشت. در سال 1966 با تاسيس حزب "اتحاد" که از ترکیب سه شاخه حزب کارگر تشکيل شد بود، مديرکل اين حزب شد.

مئير در سال 1968 به دلیل ابتلا به سرطان بازنشستگی خود را از سیاست اعلام کرد ولی با مرگ ناگهانی لوی اشکول، نخست وزير وقت، حزب اتحاد کارگر او را برای جايگزينی اشکول انتخاب کرد و مئير به عنوان اولین نخست وزير زن اسرائيل دولت را در دست گرفت. زمانی که به نخست وزيری رسيد پس از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در سال 1967 بود و اسرائیل با در اختيار گرفتن اراضی بيشتر به يکی از قدرتهای برتر منطقه تبديل شد بود.

جنگ چهارم اعراب و اسرائيل در سال 1973 که به جنگ يوم کيپور (جنگ رمضان یا جنگ اکتبر) معروف شد، به گروگان گرفته شدن ورزشکاران اسرائيلی در جریان المپيک 1972 مونيخ و حذف تعدادی از دشمنان سرسخت اسرائيل، از جمله مهمترین رویدادهایی بود که در دوره او رخ داد.

اسحاق رابین: نخست وزير مقتول (1995-1922)

اسحاق رابین
رابین تنها نخست وزير اسرائيلی است که به قتل رسيده است

اولين نخست وزير اسرائيل بود که محل تولدش فلسطين تحت قيوميت بريتانیا بود. او در خانواده ای صهیونیست که از یهودیان مهاجر اوکراینی بودند، بدنیا آمد. بسیار جوان بود که به هاگانا پیوست؛ گروهی شبه نظامی زير زمينی که در واقع منشا تاسیس ارتش اسرائیل بود. در اين گروه و سپس در ارتش اسرائيل به مدارج عالی رسید و تنها 32 سال داشت که به درجه سرلشگری دست یافت.

40 ساله بود که با درجه سپهبدی فرماندهی ستاد ارتش اسرائيل را در دست گرفت و در اين مقام بود که فرماندهی جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل را در کنار موشه دايان، وزير دفاع وقت بر عهده داشت. رابین سرانجام پس از 26 سال در سال 1968 لباس نظاميان را از تن بدر کرد و جامه سياستمداران پوشید.

سفارت اسرائيل در واشنگتن نخستين شغل غير نظامی او در عرصه سیاسی اسرائیل بود که تا سال 1973 ادامه داشت. او که از اعضای رده بالای حزب اتحاد بود با بازگشت به اسرائيل به کنست راه یافت و وزارت کار دولت گلدا مئير را در اختيار گرفت. يک سال بعد زمانی که مئير از نخست وزيری کناره گرفت، رابین به عنوان رهبر حزب برگزيده شد و به عنوان نخست وزير پنجم قدرت را در دست گرفت.

گروگانگيری مسافران اسرائيلی هواپیمای ارفرانس در فرودگاه انته به اوگاندا، نخستين چالش جدی نخست وزير پنجم بود. به دستور او نيروهای اسرائيلی برای آزادسازی گروگانها، به داخل خاک اوگاندای تحت حکومت ديکتاتوری ايدی امین رفتند و در طی عميلاتی چريکی که به عمليات انته به مشهور شد، بيش از صد گروگان را آزاد کردند.

با قدرت گرفتن گروه های راستگرای مخالف حزب کارگر در اوايل دهه 1970، قدرت رابين رو به افول گذاشت و نهايتا اتهام فساد مالی و کشف مبلغ هنگفتی که در حساب خارجی همسرش قرار داشت او را مجبور به استعفا کرد و مناخیم بگین رهبر حزب مخالف و راستگرای ليکود (برای نخستين بار) دولت بعدی را تشکیل داد.

هر چند او از نخست وزيری کنار گرفت، ولی همچنان به عنوان عضو کنست در صحنه حضور داشت و در فاصله سالهای 1970 تا 1984 وزير دفاع دولت ائتلافی بود. حزب ميانه روی کارگر در سال 1992 شکل تازه ای به خود داد و اسحاق رابين رهبری حزب را در دست گرفت. چند ماه بعد، پیروزی حزب کارگر در انتخابات عمومی اسرائیل بار ديگر او را به عنوان نخست وزير مامور به تشکیل کابينه کرد.

مهمترين رويداد سیاسی اسرائيل در دور دوم نخست وزیری او عقد پیمان اسلو بود که به موجب آن حق تشکيل دولت خودگردان به فلسيطينیان داده می شد. در سال 1994 او به همراه شيمون پرز، وزير خارجه اسرائيل و یاسر عرفات رهبر فلسطينيان که نقشهای اصلی پیمان اسلو را بازی کردند به جایزه صلح نوبل دست یافتند.

در دوره او بود که به دنبال پیمان صلح با اردن، اسرائيل روابطش را با کشور عرب ديگری بجز مصر عادی می کرد.

ميانه روی رابين در دور دوم نخست وزيری اش با مخالف گسترده افراطگرايان اسرائيلی روبرو بود و سرانجام در 4 نوامبر 1995 او به دست ايگال عمیر، جوانی 25 ساله در تل آویو ترور شد. وی تنها نخست وزير اسرائيلی است که به قتل رسيده است.

شیمون پرز: مردی برای تمام فصول (1923)

شیمون پرز
پرز در صحنه سیاسی اسرائیل به "مرد بازنده" مشهور است

چرخش های سياسی اين سياستمدار کهنه کار در لحظه های حساس عاملی بوده که او بیش از دو دهه یا به عنوان نخست وزير و يا به عنوان يکی از بازوان اصلی نخست وزير در صدر قدرت جای داشته باشد.

شیمون پرز در سال 1922 در شهر کوچکی در لهستان (اکنون در بلاروس) به دنيا آمد. در یازده سالگی همراه خانواده اش به اسرائیل مهاجرت و در تل آويو رشد کرد و از مدرسه کشاورزی اين شهر فارغ التحصيل شد.

فعالیت سياسی اش را با هدف کمک به تاسيس کشور اسرائیل با پیوستن به شاخه جوانان "جنبش کارگری صهيونیسم" آغاز کرد که بزودی به ریاست آن برگزيده شد.

در اواخر دهه 1940 به گروه زير زمينی مسلح هاگانا پيوست و پس از تاسیس اسرائیل وارد وزارت دفاع شد. او تا سال 1959 يکی از مديران ارشد اين وزارتخانه بود.

در سال 1959 به کنست راه يافت که همچنان يکی از اعضای فعال آن است. از سال 1959 تا 1965 معاونت وزارت دفاع را بر عهده داشت . پس از آن عهده دار مسئوليتهای مختلفی در دولتهای لوی اشکول و گلدا مئير از جمله وزارت ترابری و ارتباطات و وزارت اطلاعات بود.

پس از استعفای گلدا مئير در سال 1974، شيمون پرز و اسحاق رابين برای جايگزينی او مطرح شدند که در رقابتی نزديک رابين برنده ميدان شد. با تشکيل کابینه از سوی اسحاق رابين، وزارت دفاع به شیمون پرز سپرده شد؛ مقامی که سکوی پرتاب بيشتر روسای بعدی دولت اسرائيل (مناخیم بگين، اسحاق شامیر، و آریل شارون) برای رسیدن به نخست وزيری بود.

با انحلال دولت نخست رابين در سال 1977 و استعفايش از رهبری حزب کارگر، شيمون پرز بهترين گزينه برای جايگزينی او بود. او رهبری اين حزب را تا سال 1992 در اختيار داشت. او پس از استعفای رابین چند ماهی نخست وزيری اسرائیل را تجربه کرد.

در سال 1984 حزب او در رقابت با حزب ليکود به رهبری اسحاق شامیر به پيروزی کمرنگی دست یافت. دو حزب پيروز توافق کردند که دولت "اتحاد ملی" را تشکیل دهند. بدين صورت که دو سال اول شیمون پرز نخست وزير و اسحاق شامير معاون نخست وزير و وزير خارجه باشد و در دو سال دوم هر کدام پست قبلی ديگری را در دست گیرد. وی همچنين از سال 1988 تا 1990 وزیر اقتصاد دولت اتحاد ملی بود.

در آغاز دوره جديد حزب کارگر، پرز رای کافی نياورد و رهبری حزب بار ديگر به رابین سپرده شد. با آغاز دور دوم نخست وزیری اسحاق رابین، بار ديگر او در کنار رابين و اين بار در مقام وزیر خارجه اسرائیل جای گرفت و تا زمان کشته شدن اسحاق رابين در سال 1995 اين پست را در اختيار گرفت. با ترور رابين، بار ديگر او جايگزين همکار قديمی اش در حزب و متعاقبا در نخست وزيری اسرائيل شد.

در پی امضای پيمان اسلو ميان اسرائيل و فلسطينيان، همراه با اسحاق رابین و یاسر عرفات به جایزه صلح نوبل دست یافت.

دومين دوره نخست وزيری او تا 1996 ادامه داشت که همزمان مسئوليت وزارت دفاع را نيز خود برعهده داشت. در سال 1996 برای نخستين بار در تاريخ اسرائيل نخست وزير به طور مستقيم از سوی مردم انتخاب شد و پرز در رقابت نزديکی ميدان را به ليکود و بنيامين نتانياهو واگذار کرد.

با شکست حزب کارگر در انتخابات، پرز مدتی رهبری را در اختيار داشت تا اينکه در سال 1997 اهود باراک رئيس سابق ستاد ارتش اسرائیل به رهبری حزب برگزیده شد. او در دولت باراک پست نه چندان مهم وزارت همکاری منطقه ای را پذيرفت.

وی که در عرصه سیاست اسرائیل به "مرد بازنده" مشهور است خود را در سال 2000 کانديدای رياست جمهوری کرد که موشه کاتساو رقيب او از حزب ليکود به اين مقام دست يافت.

با شکست حزب کارگر به رهبری باراک در انتخابات مستقيم نخست وزيری اسرائيل، پرز بار ديگر به عنوان رهبر حزب انتخاب شد و در دولت ائتلافی آريل شارون، وزارت خارجه را عهده دار شد.

چندی پس از شکستش در مقابل عمیر پرتص در انتخابات داخلی حزب کارگر، اين حزب را ترک کرده و به حزب تازه تاسيس کادیما که آريل شارون بنياد گذاشته بود پيوست. او در سالهای آخر نخست وزيری آريل شارون معاونت او را برعهده گرفت که با به قدرت رسيدن اهود اولمرت در اين مقام ابقا شد.

آريل شارون: کهنه سرباز (1928)

آريل شارون
دادگاهی در اسرائيل شارون را مسوول 'غیر مستقيم' کشتار صبرا و شتیلا معرفی کرد

آريل شارون در سال 1928، در فلسطين تحت قيوميت بريتانيا به دنيا آمد. در 14 سالگی به هاگانا پيوست. مانند بیشتر اعضای هاگانا با تاسیس اسرائيل وارد ارتش اين کشور شد. در جريان جنگ شش روزه، آريل شارون با درجه سرتيپی فرماندهی يک لشکر را بر عهده داشت. او نهايتا در سال 1973 با درجه سرلشگری از ارتش بازنشسته شد.

آريل شارون در سال 1973 ميلادی برای اولين بار به کنست راه يافت، اما يک سال بعد استعفا داد تا به سمت مشاور امنيتی اسحاق رابين، نخست وزير وقت اسرائيل، در بيايد. در سال 1977 وی برای بار دوم به پارلمان اسرائيل راه يافت و وزارت کشاورزی دولت مناخيم بگين را برعهده گرفت.

در سال 1981 بگين او را به وزرات دفاع منتقل کرد. طرح حمله به لبنان در سال 1982 به او منسوب می شود. او بدون اطلاع دقیق بگين، ارتش اين کشور را به سوی بيروت، پايتخت لبنان، هدايت کرد. در جريان همين تهاجم بود که سازمان آزاديبخش فلسطين (ساف) و رهبر آن، ياسر عرفات، مجبور به ترک لبنان شدند.

اين حرکت نظامی آقای شارون گرچه حمله های 'ساف' از خاک لبنان عليه اسرائيل را پايان داد، اما فاجعه کشتار دسته جمعی صدها فلسطينی در صبرا و شتيلا - اقامتگاه های پناهندگان در بيروت - را نيز در پی داشت.

يک سال پس از حمله به لبنان، در 1983 ميلادی، دادگاهی در اسرائيل آقای شارون را مسوول 'غیر مستقيم' آن کشتارها دانست و به تبع آن وی از سمت وزارت دفاع برکنار شد. با این حال وی دوباره در دولت اتحاد ملی به ریاست شيمون پرز و اين بار در نقش وزير صنعت و بازرگانی وارد سياست شد. او اين مقام را تا سال 1990 در اختیار داشت.

در فاصله سالهای 90 تا 92 زمانی که وزیر مسکن بود، بزرگترين دوران ساخت شهرک های يهودی نشين در نوار غزه و کرانه باختری از زمان اشغال اين مناطق در سال 1967، رقم خورد. اين زمان مصادف بود با فروپاشی کمونيسم در اروپای شرقی که جمعيت قابل توجهی از یهوديان اين کشورها پس از مهاجرت به اسرائیل در اين شهرک ها اسکان داده شدند.

پس از به قدرت رسيدن ائتلاف راستگرايان در سال 1996، نخست وزير جديد، بنيامين نتانياهو، تحت فشار زيادی قرار گرفت تا آقای شارون را در کابينه خود جای دهد.

در سال 1998، نتانياهو، او را به مقام وزير امور خارجه منصوب کرد و گفت که آريل شارون را بهترين گزينه برای اين پست می داند.

با شکست نتانياهو در انتخابات سال 1999، آريل شارون به رياست حزب راستگرای ليکود برگزيده شد. در سال 2005، عمری پسر آقای شارون، پس از تحقيقاتی که درباره فساد مالی مبارزات انتخاباتی پدرش برای رسيدن به رياست ليکود انجام شده بود، به دليل شهادت دروغ و جعل اسناد، گناهکار شناخته شد. با اين حال خود آقای شارون به طور پيوسته هر گونه دخالت در اين ماجرا را رد کرده و تا کنون مجرم شناخته نشده است.

پس از شکست مذاکرات صلح کمپ ديويد در سال 2000 ميلادی، آريل شارون تلاش کرد تا افکار عمومی را عليه اهود باراک، نخست وزير وقت اسراييل، برانگيزد و او را به عنوان چهره ای معرفی کند که آماده است بر سر شهر بيت المقدس معامله کند.

وی در يکی از جلسه های پارلمان اسراييل در نقد آقای باراک گفت: "او حق ندارد بيت المقدس، شهری را که مردم به ارث برده اند، به کسی ببخشد."

سفر جنجال برانگيز آريل شارون به بيت المقدس شرقی در سال 2000 ميلادی و بازديد او از مسجد الاقصی يکی از عوامل برانگيزاننده انتفاضه دوم فلسطينيان بود.

منتقدان آقای شارون بر اين باورند که وی می دانست بازديدش از مسجد الاقصی موج خشونت را به همراه خواهد داشت، و تصميمش بر انجام اين سفر، قماری بود با افکار عمومی اسرائيل به اين اميد که مردم برای کنترل موقعيت سخت ايجاد شده به رهبر سرسختی همچون او روی بياورند.

در روز ششم فوريه سال 2001 ميلادی، آريل شارون با وعده دستيابی به "امنيت و صلح حقيقی" در انتخابات سراسری اسرائيل پيروز شد، در حاليکه تاکيد داشت خود را به مذاکرات پيشين با فلسطينيان مقيد نخواهد دانست.

با این حال آقای شارون خروج از غزه و چهار شهرک يهودی نشين ديگر در کرانه باختری رود اردن را - با وجود مخالفت های شديد در داخل اسرائيل - عملی کرد.

در پی خروج اسرائیل از غزه اختلافات در درون حزب ليکود افرایش یافت و نهايتا آقای شارون در سال 2005 اين حزب را ترک کرد و حزب کاديما (پيشرو) را بنیاد گذاشت که سياسمتداران کهنه کاری چون شيمون پرز، شائول موفاز و اهود اولمرت از حزب های مختلف نيز به آن پیوستند.

در نخستين روزهای سال 2006 آریل شارون پس از سکته مغزی به کما رفت و تا به امروز پزشکان امکان بازگشت وی به عرصه سیاست را منتفی می دانند.

Iran Flexible in Nuclear Talks

AMMAN, May 21--Foreign Minister Manouchehr Mottaki has said Iran is ready to show flexibility in nuclear talks with Western powers in order to reach an agreement acceptable to all sides.

Mottaki told Alalam in Jordan that Iran welcomes negotiations "to remove any possible ambiguities and (guarantee) non-diversion of its nuclear activities" without a precondition.

Mottaki has already said "there is a high possibility that a meeting will take place in Spain" between top negotiator Ali Larijani and EU foreign policy chief Javier Solana sometime between May 22 and May 31.

"In order to reach a comprehensive understanding in nuclear negotiations, we are flexible in the framework of the (UN) regulations," he said on the sidelines of the World Economic Forum meeting on the Mideast.

"The only price we cannot pay is relinquishing the Iranian nation's right to acquire peaceful nuclear technology since the officials and the government are not allowed by the nation (on a compromise).

اولين پيش‌لرزه‌های مذاكره با آمريکا


عباس عبدی


انجام مذاكره ميان ايران و ايالات متحده، خواه‌ناخواه تبعاتي خواهد داشت. اما شايد كسي انتظار آن را نداشت كه با پيش‌لرزه‌هايي همراه باشد. پيش‌لرزه‌هايي كه بعضا‌ً داراي آثار بلندمدتي خواهد بود. اين يادداشت در مقام توضيح يكي از اين پيش‌لرزه‌هاست.

پس از آنكه اعلام شد ايران و آمريكا مذاكره مي‌كنند، طوفان مخالفت از سوي جناح راست و طرفداران حاكميت وزيدن گرفت. روزنامه‌هاي اين جناح طي اين روزها خواندني بود و من شخصاً استدلال‌هاي آنها را قوي يافتم. البته اين قوت استدلال آنها را برحسب پيش‌فرض‌هاي ذهني و سياسي آنها مي‌دانم‌، و اگر كسي با اين پيش‌فرض‌ها موافق نباشد، طبعاً نمي‌تواند با نتايج آن استدلال‌ها نيز موافق باشد. براي آشنايي با اين استدلالات بخشي از آنها را با هم مرور مي‌كنيم.

روزنامه‌هاي جناح راست، از مذاكره ايران با آمريكا به شدت انتقاد كردند.
حزب‌الله با عنوان فاصله گرفتن دولت از اصول انقلابي، در تيتر نخست خود نوشت: سرانجام بهانه عراق، فرصتي را كه آمريكايي‌ها 28 سال مترصد آن بودند به آنان داد. خبر مذاكره با آمريكا در حالي به‌طور رسمي از سوي سخنگوي وزارت امور خارجه تاييد مي‌شود كه دولت آمريكا كه به حق امام راحل عنوان شيطان بزرگ را بر آن نهاد، نه تنها كوچكترين تغييري در سياست‌هاي خود در برابر ايران اسلامي در طول اين مدت نداده، بلكه اين سياست‌ها به مراتب خصمانه‌تر نيز شده است. حال سوال اساسي اين است كه واقعا چه تغييري در ماهيت و رفتار شيطان بزرگ ايجاد شده است كه مسوولان وزارت خارجه جواز مذاكره با آمريكا را صادر كرده‌اند و چرا اكنون كه مقاومت 28 ساله انقلاب اسلامي ايران در برابر قدرت استكباري آمريكا، تبديل به الگويي براي تمامي نهضت‌هاي آزادي‌بخش و باعث احياي قدرت اسلام و مسلمين شده است و ثمرات آن را در سراسر جهان از لبنان و فلسطين و عراق گرفته تا آمريكاي لاتين و آفريقا و اروپا شاهد هستيم، به اراده خود قصد نابودي تمام آن را كرده‌ايم و واقعا انتهاي رابطه‌اي كه معمار كبير انقلاب از آن به عنوان رابطه گرگ و ميش ياد كردند به كجا ختم خواهد شد؟!

حزب‌الله در سرمقاله خود نيز نوشت: دولت نهم به‌رغم آن‌كه مدعي اصول‌گرايي است، موضوع مذاكره با ايالات متحده را به دفعات و حتي بيش از ديگر دولت‌ها مطرح كرد كه اين خود نشاني بود بر فاصله گرفتن دولت از اصول و آرمان‌هاي انقلاب اسلامي. دولت نهم كه در شعارهاي خود به كرات از حفظ اقتدار و عزت ايران اسلامي سخن رانده است، در عمل بارها از مذاكره با ايالات متحده استقبال كرده است. در كل مشخص نيست كه دولت نهم به رهبري احمدي‌‌نژاد چه سياستي را در پيش گرفته كه در شعار از احياي اصول و آرمان‌هاي انقلاب اسلامي دم مي زند و در عمل راهي خلاف آن مي‌پيمايد... چرا جمهوري اسلامي ايران بايد دشمن قسم خورده خود را از باتلاقي كه در آن گرفتار آمده است، نجات دهد؟ ايران اسلامي از نفوذي غيرقابل انكار در عراق برخوردار است اما هيچ دليلي وجود ندارد كه از قدرت نرم خود براي ياري كشوري كه بارها و بارها درصدد ضربه زدن به انقلاب اسلامي و حتي براندازي آن بوده است، استفاده نمايد... جمهوري اسلامي چنان كه در بالا هم گفته شد، به عنوان نماد مقابله با امپرياليسم و استكبار جهاني مطرح شده است. به نظر مي‌آيد كه ايالات متحده در شرايط كنوني و در حالي كه مساله طرح صلح عربي نيز مطرح است، مي‌خواهد با به پاي ميز مذاكره كشاندن ايران، به تمامي كشورهاي مخالف خود بقبولاند كه هيچ راهي در نظام بين‌الملل جز روابط مسالمت‌آميز با ايالات متحده براي بقا وجود ندارد. به بيان ديگر آمريكا نه براي حل بحران عراق كه براي از بين بردن وجهه كنوني جمهوري اسلامي كه ناشي از 27 سال استكبارستيزي و عزتمداري است، مي‌خواهد با ايران وارد مذاكره شود... در شرايطي كه ناوهاي هواپيمابر آيزنهاور، جان استينز، ريگان و نيميتز در خليج‌فارس لنگر انداخته و ديك چني معاون رييس‌جمهور ايالات متحده هم بر آنها مي‌ايستد و براي جمهوري اسلامي خط و نشان مي‌كشد، آيا مي‌توان مذاكره‌اي مقتدرانه و عزتمند با سران كاخ سفيد داشت؟... امكان مذاكره با ايالات متحده به هر عنوان منتفي و مغاير منافع ملي تلقي مي‌شود. دولت نهم بايد به خوبي بداند كه چشم‌پوشي از ارزش‌هايي كه مردم ايران سال‌ها آن را نصب‌العين خود قرار داده‌اند، خط قرمز دولتمردان است. خط قرمزي كه عبور از آن مي‌تواند، عواقب وخيمي براي ايران اسلامي در پي داشته باشد.

كيهان در يادداشت روز خود نوشت: ايران و رژيم مستكبر آمريكا هيچ منافع مشتركي چه در موضوع عراق، چه درباره مسايل ديگر خاورميانه و چه در ارتباط با چالش هسته‌اي ندارند و معلوم نيست در ازاي امتيازاتي كه عملا آمريكا درصورت مذاكره به دست مي‌آورد، چه چيزي نصيب طرف ايراني مي‌شود. آيا آنها از ايراد اتهام حمايت از تروريسم و نقض حقوق بشر دست برمي‌دارند؟ از دشمني و تهديد و فشار و تحريم منصرف مي‌شوند؟ حقوق هسته‌اي ما را به رسميت مي‌شناسند؟ يا دست از مداخله در امور داخلي ايران و حمايت از جريان‌هاي برانداز مي‌كشند؟ آيا اين‌كه ما اعلام كنيم صرفا براي كاهش آلام و رنج‌هاي مردم عراق و تقويت و حمايت از دولت عراق و استقرار امنيت در اين كشور با آمريكا مذاكره مي‌كنيم، در دنيا نيز همين تلقي را به وجود مي‌آورد؟ و آيا هزينه حيثيتي اين مساله با نتايج محتمل ـ صرفا محتمل ـ آن برابري مي‌كند؟... آيا ما مي‌خواهيم به آمريكا كمك كنيم تا مانند اژدهاي يخ‌زده به آفتاب برسد و چون گرم شد و از انجماد و انقباض درآمد، خوي حيواني خويش از سر گيرد؟ مسير رفتن از عراق و پايان دادن به اشغالگري مشخص است. اين امر، نياز به مذاكره ندارد. ما قرار است چه كمكي بكنيم؟ قرار است چه امتيازي بدهيم و چه امتيازي بگيريم؟ آنها اگر حسن‌نيت داشتند، اساسا نبايد اقدام به گروگانگيري از ديپلمات‌هاي ايراني و شكنجه يكي از آنان مي‌كردند. آيا در ازاي كمك ايران، آنها قرار است 5 ديپلماتي را كه به صورتي غيرقانوني گروگان گرفته‌اند، آزاد كنند و آن را به عنوان امتياز خرج كنند؟!... آيا در چنين وضعيتي اقتضاي عقل و مصلحت است كه ما كمك كنيم دولت آمريكا پرستيژ و حيثيت لطمه ديده خود در خاورميانه را با سرويس گرفتن از جمهوري اسلامي بازسازي كند و آنگاه به افكار عمومي چنين القا نمايد كه نه، اتفاقا جنگ عراق، اقدام شكست‌خورده‌اي نبود و آمريكا از جايگاه ابرقدرتي سقوط نكرده است؟

شريعتمداري مديرمسوول كيهان گفته است: آمريكا مذاكره را فقط براي مذاكره مي‌خواهد، نه براي حل و فصل مسايل في‌مابين؛ به محض آن‌كه ايران به مذاكره با آمريكايي‌ها تن دهد، در حقيقت خواسته آنها بعد از 28 سال را برآورده ساخته‌ايم... مذاكره ايران با آمريكا خطايي بزرگ و استراتژيك است كه اگر انجام پذيرد خسارت‌هاي ناگوار و جبران‌ناپذيري را براي ايران در پي خواهد داشت... معتقدم مذاكره با آمريكا دست دادن با شيطان و رقصيدن با گرگ‌هاست... [خطاب به دولتمردان كشور كه قصد مذاكره با آمريكا را دارند] آنها بايد بگويند كه چه تغييري در ماهيت آمريكا پديد آمده است كه تا چند وقت قبل همه مذاكره با آمريكا را مضموم مي‌دانستند و امروز آن را موردپسند تلقي مي‌كنند، آيا تحولي پيش آمده است؟... همه شواهد و قرائن موجود حاكي از آن است كه نه تنها آمريكا تغيير ماهيت نداده است بلكه كينه‌توزي‌هايش عليه ايران و جهان اسلام روزبه‌روز شتاب بيشتري به خود گرفته است. با اين حساب طبيعي است كه مذاكره با آمريكا خطر بزرگي است... معتقدم هيچ نشانه‌اي از درايت در مذاكره با آمريكا ديده نمي‌شود.

جوان در سرمقاله خود نوشت: مذاكره داراي لوازم و ابزاري است كه مهم‌ترين آنها داشتن حسن‌نيت و صداقت در طرفين مذاكره است كه در اين فقره به نيكي مي‌دانيم كه آمريكا هيچ صداقت و حسن‌نيتي ندارد و فقط براي بهره‌گيري و حل مشكلات خويش مي‌خواهد به صورت ابزاري از موضوع مذاكره بهره‌برداري كند... آيا با مذاكره حتي در سطح نازل به پيشرفت و موفقيتي به‌رغم لجاجت و خيانت دولت ايالات متحده خواهيم رسيد.

هنوز ديپلمات‌هاي ما كه در اربيل در يك آدم‌ربايي توسط آمريكايي‌ها ربوده شده‌اند آزاد نشده‌اند.
هنوز آمريكا در صادر كردن قطعنامه‌هاي زنجيره‌اي عليه ما پيشتاز است و حاضر نيست حق مسلم ما را برابر مقرراتي كه خود آنها تدوين كرده‌اند بپذيرد.

هنوز آمريكا از بزرگترين رژيم تروريستي دنيا يعني اسراييل حمايت مي‌كند و حمايت از آن را به عنوان يك اصل خدشه‌ناپذير خود قرار داده است.

هنوز كميسيون حقوق بشر وزارت امور خارجه آمريكا به دروغ گزارش نقض حقوق بشر عليه ايران را منتشر مي‌كند.

هنوز راديو رسمي آمريكا از ضد انقلابيون و خائنان به ملت ايران تقدير مي‌كند و با آنها به گپ دوستانه مي‌نشيند.

آيا با اين تفاسير روشن كه اگر بخواهيم برشماريم از اعداد يك يادداشت روزنامه‌اي بيرون است ضرورت دارد با چنين دولتي به مذاكره بنشينيم.

جمهوري اسلامي در ستون جهت اطلاع نوشته است: هر روز كه مي‌گذرد، نكات بيشتري درباره تمايل مسوولان به برقراري رابطه با آمريكا آشكار مي‌گردد. رييس سازمان تربيت‌ بدني گفت: محدوديتي براي ارتباط ورزشي با آمريكا نداريم. وي در عين حال گفت اگر قرار به رفت و آمد باشد اجازه هيچگونه انگشت‌نگاري از ورزشكاران ايراني را نخواهيم داد. با اين حال، تاكنون اين رفتار تحقيرآميز نسبت به ورزشكاران ايراني اعمال شده در حالي كه كشتي‌گيران آمريكايي كه چندي قبل به ايران آمده بودند علي‌رغم الزام قانون مصوب مجلس، در مبادي ورودي كشورمان انگشت‌نگاري نشدند.

تهران امروز نيز در سرمقاله خود نوشته است: گفت‌وگوي ايران با آمريكا اگر فقط در مورد عراق باشد، نتيجه از دو حال خارج نيست، يا بعد از آن اوضاع عراق بهبود مي‌يابد و يا اين‌كه بدتر مي‌شود. به راحتي مي‌شود حدس زد كه اگر اوضاع عراق بهتر شود، آمريكا ناامني گذشته عراق را به حساب ايران مي‌نويسد و اگر بدتر شود بلافاصله آن را محصول به نتيجه نرسيدن با ايران در مذاكرات معرفي مي‌كند. يعني آمريكا در هر صورت به هدف خود خواهد رسيد. از اين منظر است كه براي واشنگتن نفس گفت‌وگو با ايران از نتايج مهم‌تر است. مذاكره‌كنندگان ما بايد اين دام را پيش از نشستن روي صندلي گفت‌وگو پاره كنند... مقامات جمهوري اسلامي ايران بارها اعلام كرده‌اند كه در شرايط برابر و عادلانه حاضر به رابطه با آمريكا نيز هستند. لذا به نظر مي‌رسد آغاز رسمي گفت‌وگو با آمريكا مي‌تواند به اين نتيجه هم منجر شود، تنها در صورتي كه به قول امام راحل(ره) هدف آمريكا از رابطه با ايران، رابطه گرگ و ميش نباشد. موضوعي كه البته باور آن براي ملت ايران سخت است و براي آمريكا سخت‌تر است كه اين باور تلخ و سنگين را اصلاح كند.

حزب‌الله نوشته است: مذاكره تنها منافع آمريكا را تامين مي‌كند... اساسا آغاز مذاكره با آمريكا به بهانه عراق مي‌تواند همان طرح و نقشه‌اي باشد كه آمريكايي‌ها از مدت‌ها پيش مترصد آن بودند تا كه تنها با كشيدن ايران به پاي ميز مذاكره، چهره نظام جمهوري اسلامي ايران به عنوان نماد و الگوي مقاومت 28 ساله در برابر قدرت استكباري آمريكا را بشكنند.

جمهوري‌اسلامي نيز به نقل از چند نماينده مجلس نوشت: مذاكره با آمريكا ناشي‌گري سياسي است.
رسالت در يادداشتي نوشت: مذاكره با آمريكا هوشياري و ظرافت‌هاي خاص خود را مي‌طلبد كه اميد است مسوولان ديپلماسي خارجي كشور در دام وسوسه‌هاي شيطان بزرگ نيفتد و از حقوق ملت عراق به خوبي دفاع كنند.

قدس واكنش مجمع دانشجويان حزب‌الله را منعكس كرد كه در اطلاعيه‌اي نوشته است: مذاكره يعني اين كه شما از چيزي كوتاه بيايي و آنها هم از چيزي ديگر. كدام يك از موارد ادعايي آمريكا در مورد ايران قابل كوتاه آمدن و مذاكره است و مسوولان وزارت خارجه قرار است بر سر چه مساله‌اي كوتاه بيايند؟ و اساسا مشكل ما با آمريكا از نوع سوءتفاهم و بي‌اعتمادي نيست كه با مذاكرات ديپلماتيك حل شود... گويي برادران وزارت خارجه از ياد برده‌اند كه همكارانشان در اربيل عراق به دست نظاميان آمريكايي اسير و شكنجه شده و بيشتر آنها هنوز در بند هستند. به راستي اگر عكس اين موضوع رخ مي‌داد، آمريكا چه مي‌كرد؟

(پایان نقل قولها)

اتفاقي كه در اين ميان بعداً افتاد موضع‌گيري رهبري نظام درباره اين مسأله و تأييد مذاكرات مذكور است، زيرا روشن بود كه كسي ياراي انجام چنين مذاكره‌اي را بدون حمايت عالي‌ترين سطوح سياسي در كشور ندارد، و معلوم شد كه ايما و اشاره دبير شوراي عالي امنيت ملي به آقاي سولانا، چندان هم بيراه نبوده است. اما مسأله واكنش بعدي افرادي است كه با استدلال‌هاي فوق اين مذاكرات را به حال منافع ملي كشور مضر مي‌دانسته‌اند.

اين افراد بطور عادي خواهند گفت كه چون رهبري اصل مذاكرات را تأييد كرده است، آنها نيز از مواضع خود دست كشيده و آن را حمايت مي‌كنند. چنين رفتاري در بادي امر كاملاً طبيعي و معقول مي‌نمايد. وظيفه هر عنصر سياسي است كه در چنين مقاطعي از رهبر مورد قبول خود تبعيت كند، همان طور كه در جبهه جنگ هم بسياري از افسران و نظاميان خود را موظف به تبعيت از فرمانده مي‌دانند. اما اين پاسخ رافع مشكل نيست. زيرا در مثال اخير (جنگ) در بسياري از موارد افسران زيردست مخالف استراتژي يا تاكتيك فرمانده خود هستند و آن را به دلايل متعدد به نفع نمي‌دانند، اما در عين حال به دليل وجود اصل تبعيت از فرمانده و سلسله مراتب نظامي خود را موظف به پيروي صادقانه مي‌دانند. و اين پيروي خللي در انديشه اوليه آنان در غلط بودن راه انتخابي ايجاد نمي‌كند.پیروی کردن مستلزم تغییر دادن عقیده نمی شود.

بنابراين تغيير خط‌مشي آقايان خارج از دو حال نيست. يا اينكه كماكان به استدلال‌هاي خود پايبند هستند و صرفاً به لحاظ سلسله مراتب عمودي از رهبري تبعيت مي‌كنند. يا اينكه اصل استدلال‌هاي خود را نيز مخدوش دانسته و در مباني فهم خود تغيير مي‌دهند. در صورت اول اصلي‌ترين بنيان توليدكننده ايدئولوژي حاكم با چالش مواجه مي‌شود. زيرا پذيرش اين مسأله تبعات سنگيني را براي نظريه آقايان در حكومت موجود ايجاد مي‌كند. و اگر حالت دوم باشد، گروه فوق بايد به نقد بنيان‌هاي نظري خود پرداخته و توضيح دهد كه چرا استدلال‌هاي مذكور در فوق(مطالب نقل شده) غلط بوده و بايد چنين مذاكره‌اي صورت گيرد. كاري كه مطلقاً رخ نخواهد داد. زيرا انجام چنين نقدي نيز مباني دستگاه ايدئولوژي‌ساز آقايان را با اختلال جدي مواجه مي‌كند.

من قصد توضيح بيش از اين را ندارم. اما آقاياني كه با قاطعيت و از موضع نظام چنين مذاكراتي را بي‌فايده و به ضرر مي‌دانستند، بايد به اين نكته توجه كنند كه آنان در موقعيت تأمين آب و نان مردم نيستند، و از موضعي غير مسئولانه اظهار عقيده مي‌كنند، در حالي كه مسئولان نظام بهتر از آنان به واقعيات اشراف دارند، دو قطعنامه اخير آثار و عوارض زيادي در پي‌داشته است، و نمي‌توان از موضع غير مسئولانه اين آقايان به امور نگريست و كساني كه در مصادر امور و قدرت هستند بهتر مي‌دانند كه بايد راهي براي خروج از اين بحران جست. و اين نكته كليدي است كه ظاهراً نويسندگان اين يادداشت‌ها به آن بي‌توجه‌اند. اگر در دولت قبل مي‌شد، مسئوليت كاستي‌ها را به گردن اصلاح‌طلبان انداخت، امروز بايد اين زنگوله را به گردن چه كسي جز اصول‌گرايان انداخت؟!

پس اولين پيش لرزه اين مذاكرات از كار افتادن ماشين توليد ايدئولوژي و گفتمان سياسي حاكم و رسمي است كه دير يا زود عوارض خود را برجاي خواهد گذاشت، و بايد منتظر پس‌لرزه‌هاي اين زمين‌لرزه سياسي نيز بود.

بیانیه نوام چامسکی ، منتقد سرشناس سیاست های بوش درباره هاله اسفندیاری

بیانیه چامسکی در محکومیت بازداشت هاله اسفندیاری
نوام چامسکی: همصدا با سازمان دیده بان حقوق بشر، انجمن آکادمیک مطالعات خاورمیانه، و جامعه بین المللی برای مطالعات ایران آزار و اذیت و بازداشت هاله اسفندیاری را بشدت محکوم می کنم.
Sun / 20 05 2007 / 13:03

بیانیه نوام چامسکی ، منتقد سرشناس سیاست های بوش درباره هاله اسفندیاری

همصدا با سازمان دیده بان حقوق بشر، انجمن آکادمیک مطالعات خاورمیانه، و جامعه بین المللی برای مطالعات ایران آزار و اذیت و بازداشت هاله اسفندیاری را بشدت محکوم می کنم.
اینگونه اقدامات نه تنها بسیار تاسف آور است بلکه هدیه ای به تندروهای غرب است که تلاش برای سازماندهی حمله نظامی به ایران را دارند. همانگونه که اراده اکثریت قاطع مردمان ایران و امریکا در نظرسنجی های اخیر نشان داده ، اکنون فرصتی است برای دیپلماسی ، مذاکره و کاستن تنش ها. بدرفتاری غیر قابل قبول صورت گرفته با این کارشناس برجسته و شخصیت محترم به شدت موجب تحلیل و تضعیف تلاش های آنهایی می شود که بدنبال صلح، عدالت و آزادی در منطقه و درسطح دنیا هستند.

نوام چامسکی
18 ماه می 2007
دانشگاه ام ای تی – آمریکا

I would like to join Human Rights Watch, the Middle East Studies Association, and the International Society for Iranian Studies in strenuously condemning the persecution and now imprisonment of Haleh Esfandiari. These actions are deplorable in themselves, and also are a gift to Western hardliners who are trying to organize support for military action against Iran. Now is a time for diplomacy, negotiations, and relaxation of tensions, in accordance with the will of the overwhelming majority of Americans and Iranians, as recent polls reveal. The intolerable treatment of this highly respected scholar and human rights activist severely undermines the efforts of those who are seeking peace, justice, and freedom in the region and the world.

Noam Chomsky
MIT
May 18, 2007

IRack and IRan

محسن رضايي: احمدي ن‍ژاد نيروي دست ششم ماست


آقاي احمدي‌نژاد نهايتاً در حد استاندار بود. از او انتظار بيشتري نداشته باشيد. يكسري شتابزدگي‌ها هم به همين دليل است. من بسيار سعي كردم خودم را كنترل كنم و الا اين‌جا بايد كلي حرف مي‌زدم كه همه‌اش نقد دولت بود.



ارگان شوراي هماهنگي نيروهاي حزب الله نوشت: محسن رضايي كه در همايش "ايران 1404 از حرف تا عمل" كه توسط سردبير روزنامه خراسان در مشهد برگزار شده بود، به بهانه انتقاد از عدم تحقق چشم‌انداز، به دكتر احمدي‌نژاد حمله كرد و گفت: مردم در انتخابات با راي خود اين مسير را اصلاح خواهند كرد!

محسن رضايي گفت: در مورد چشم‌انداز 20 ساله دولت احمدي‌نژاد بسيار بدتر از دولت خاتمي عمل‌ كرده است. من بسيار سعي كردم خودم را كنترل كنم. و الا اين‌جا بايد كلي حرفايي مي‌زدم كه همه‌اش نقد دولت بود.

از محسن رضايي پرسيده شد؛ پس جريان حمايت خاص آقا از اين دولت چيست؟ رضايي مي‌گويد: چون اين‌ها نيروهاي انقلابند آقا از اين‌ها حمايت مي‌كنند.

سوال‌كننده در جواب رضايي مي‌گويد: مگر آقا با كسي تعارف دارند، يا مي‌ترسند كه اگر كسي نيروي انقلاب باشد ولي در مورد چشم‌انداز بد عمل كند، تذكر ندهند؟
جواب رضايي را ببينيد:
اين‌ها نيروهاي دست شش ما هستند، احمدي‌نژاد، صادق محصولي، فتاح، اين‌ها نيروهاي دست شش هستند. در ضمن آقاي احمدي‌نژاد نهايتاً در حد استاندار بود. از او انتظار بيشتري نداشته باشيد. يكسري شتابزدگي‌ها هم به همين دليل است. آقاي هاشمي و آقاي خاتمي يك عمر در سياست و مسؤوليت بودند، اما ايشان نهايتاً استاندار يك استان بودند.

آقاي احمدي‌نژاد دولتش الآن با دو مشكل مواجه است:
1. عدم كارآمدي
2. مساله تورم و گراني
ايشان اول قبول نمي‌كردند و همه‌اش مي‌گفتند: اين‌ها غلط است، و اين‌ها كذب است. حالا ديگر قبول كردند.
در جريان انجام چشم‌انداز با آمدن اين دولت ما دو سال عقب افتاديم و دولت و مجلس در اجراي چشم‌انداز كند عمل مي‌كنند

عريانی و بی چادری جمهوری اسلامی، ملاحظاتی پيرامون سرکوب زنان، اکبر گنجی


مسئله ما، دموکراسی و حقوق بشر است. اين که افراد چه باوری دارند، چه می خورند و چه می پوشند، مسئله ای مربوط به شخص آنها است ، نه دولت. اگر با حجاب کردن مردم از طريق اجبار دولت عملی غير دموکراتيک است، بی حجاب کردن مردم از طريق اجبار دولت نيز عملی غبر دموکراتيک است

مقابله جمهوری اسلامی با زنان را چگونه بايد معنا کرد و دريافت؟ زنان خواهان برابری و رفع تبعيض، در دادگاه ها به حبس های سنگين محکوم می شوند. در اماکن عمومی سراسر کشور، رژيم به جان زنان افتاده و می خواهد از طريق ارعاب و بازداشت، آنها را مجبور به رعايت پوشش فقهی کند. پرسش اين است: چرا جمهوری اسلامی به جنگ زنان رفته است؟ پاسخ روشن است: چون مسأله زنان با نظريه ولايت فقيه و تداوم زمامداری فقها ربط مستقيم دارد و بدون آپارتايد جنسيتی، ولايت فقيه معنا ندارد، لذا رژيم به رويارويی زنان رفته است . (۱)
می دانيم که نظريه ولايت فقيه فاقد دليل عقلی است، مستندات نقلی اين نظريه هم کاملاً مخدوش است و لذا اکثر فقها در طول تاريخ بدان باور نداشته اند. پس چرا زمام سياسی ايران در دست فقهاست؟ کدام دليل فرمانروايی آنان را توجيه می کند؟ مطابق تلقی قائلان به نظريه ولايت فقيه، فقيه ولايت دارد، چون عالم به فقه است. فقه برنامه زندگی از تولد تا مرگ است. فقه را بايد اجرا کرد تا آدميان سعادت دنيا و عقبی را به دست آورند. اجرای فقه نيازمند دو امر است: اول عالم آگاه به فقه (فقيه)، دوم تشکيل حکومت و سپردن زمام امور به دست فقيه تا شريعت را پياده کند. فقها يک طبقه ممتازند. آنها چيزی دارند که ديگران ندارند. فقه تمام چيزی است که آنها را به يک طبقه ممتاز با حقوق ويژه و انحصاری تبديل می کند.
بدين ترتيب برای نظامی که مبتنی بر ولايت فقيه است، فقهی بودن نظام و اجرای شريعت توسط دولت، تنها ملاک، ميزان و معيار اسلامی بودن دولت است. اما پر واضح است که اجرای فقه دولت و جامعه را دينی نمی کند. برای اينکه در يک جامعه ملحد يا غير ديندار هم دولت می تواند احکام فقهی را اجرا نمايد، ولی آن جامعه ملحد با عمل به فقه، دينی نمی شود. اما فعلاً اين اشکال را نايده گرفته و مدعای فقها را می پذيريم که جامعه ای که احکام شريعت در آن پياده شود، يک جامعه اسلامی است. ببينيم فقها در طول ۲۸ سال گذشته چه عملکردی در اين زمينه داشته اند؟
۱- حکم قطع دست دزد (قرآن: سوره مائده، آيه ۳۸) اجرا نمی شود. ۲- حکم قطع معکوس دست و پای محارب (مائده، ۳۳) اجرا نمی شود. ۳- حکم قصاص چشم در برابر چشم، بينی در برابر بينی، گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان (مائده ۴۵) اجرا نمی شود. ۴- حکم رجم اجرا نمی شود. ۵- حکم مرتد اجرا نمی شود. ۷ – حکم جهاد ابتدايی اجرا نمی شود. ۸- حکم جزيه (توبه، ۲۹) اجرا نمی شود. سوره توبه آخرين سوره نازل شده بر پيامبر اسلام است. در آيه ۲۹ اين سوره نحوه مواجهه با يهوديان و مسيحيان به صراحت تمام روشن شده است. اما جمهوری اسلامی حد اقل و حد اکثر اين حکم را نا ديده گرفته است.۹- حکم تازيانه زدن در حضور گروهی از مومنان (نور،۲) اجرا نمی شود. در دوران اصلاحات قوه قضاييه در يک سال اين حکم را در ميادين اصلی شهر اجرا کرد تا حکم شرع جاری شود. اما پس از اعتراض داخلی و جهانی اين حکم را تعطيل کرد. ۱۰- حکم ربا (بقره، ۲۷۹) اجرا نمی شود. قرآن تندترين تعبير را درباره ربا بکار برده و آن را به مثابه محاربه با خدا و پيامبر تلقی کرده است. اما نظام بانکی جمهوری اسلامی نظام ربوی است و حتی از سرمايه دارانه ترين نظام سرمايه داری جهان هم بيشتر بهره می دهد و بهره می گيرد. در آمريکا هر شخص شاغلی می تواند از نظام بانکی جهت خريد مسکن وام ۶ درصدی بگيرد. بانک ها به سپرده بلند مدت اشخاص چيزی حدود ۵/۵ درصد بهره می دهند. در اين نظام هر شاغلی می تواند خانه دار شود. اما در جمهوری اسلامی اکثر شاغلين با بهره های بسيار بالا هم نمی توانند صاحب خانه شوند. چرا بهره پايين بانکی نظام سرمايه داری ربا و حرام است اما بهره بالای نظام بانکی جمهوری اسلامی حلال است؟ آيا دليل اين امر به کارگيری حيله های شرعی در احکام الله نيست؟ آيا به همين دليل نبود که آقای مصباح يزدی نظام بانکی ايران را ربوی ترين نظام جهان اعلام کرد؟ ۱۱- حجت الاسلام و المسلمين محسن قرآئتی رئيس ستاد نماز کشور می گويد: "در قرآن ۳۲ آيه در مورد واجب بودن زکات وجود دارد، پس چرا بايد در نظام جمهوری اسلامی زکات فراموش شود. شکم های ما پر شده از لقمه های حرام، چرا که نانی که می خوريم، زکات گندمش پرداخت نشده است. با گذشت ۲۸ سال از انقلاب اسلامی اقامه نماز ضعيف، زکات مرده و قرآن مهجور است" (۲). ۱۲- احکام برده داری اجرا نمی شود. وقتی ملوانان انگليسی بازداشت شدند، حکم مخصوص زنان اسير (نساء، ۲۴)، درباره زن شوهردار ملوان انگليسی اجرا نشد.
وقتی احکام شريعت تعطيل است و حکومت فقهی نيست، چه چيز دولت ايران را دينی (اسلامی) می کند و باعث تداوم حکومت فقها می شود؟ هيچ. تنها يک چيز باقی مانده که دال بر اسلامی بودن نظام است: حجاب زنان. ژريم جمهوری اسلامی به زور زنان را با حجاب نگاه می دارد تا هم کشور اسلامی تلقی شود و هم دليلی برای حکومت ولی فقيه وجود داشته باشد.
رژيم جمهوری اسلامی احکام برده داری را اجرا نمی کند. اما در آن روزها که برده داری عرف زمانه بود، روزی برده ها را جهت فروش به بازار مسلمين آورده بودند. دختر حاکم "طی" در ميان اسراء بود. او کاملاً عريان بود. پيامبر اسلام وقتی اين صحنه را مشاهده کرد، عبای خود را به روی او انداخت تا از عريانی درآيد. اقبال لاهوری پس از ذکر اين داستان، به وضعيت فلاکتبار مسلمين در دوران کنونی اشاره کرده و می گويد:
در مصافی پيش آن گردون سرير/ دختر سردار طی آمد اسير
پای در زنجير و هم بی پرده بود / گردن از شرم و حيا خم کرده بود
دخترک را چون نبی بی پرده ديد/ چادر خود پيش روی او کشيد
ما از آن خاتون طی عريان تريم/ پيش اقوام جهان بی چادريم (۳)
امروز جمهوری اسلامی عريان و بی چادر است. چون مطابق ملاک فقها، کشور اسلامی نيست. چون هيچ دليلی برای بقاء و تداوم حکومت فقاهتی وجود ندارد. چون زور و خشونت عريان است که بقاء حکومت فقها را امکانپذير کرده است. هيچ دليل و منطقی برای پوشش رعب و وحشت و سرکوب عريان وجود ندارد. از اينرو زنان را می پوشانند تا اسلاميت خود را به نمايش بگذارند. تمام مساله به همين سادگی است. (۴)
آزاد نهادن زنان در پوشش، بخشی از آزادی زنان است. زنان بايد آزاد باشند در بی حجابی يا باحجابی. دولت به هيچ وجه حق ندارد نوع خاصی از پوشش را به نام دين به زنان تحميل نمايد. فرض کنيم دولت ايران، دولت دينی است. فرض کنيم اجرای شريعت وظيفه دولت باشد. در نظام اخلاقی- حقوقی- مجازاتی قرآن حجاب چه جايگاهی دارد. حجاب مهمتر است يا ربا؟ چرا محاربه نظام بانکی کشور با خدا و پيامبر مهم نيست اما عدول از حکم حجاب مهم است؟ حجاب مهمتر است يا نماز؟ نماز ماهيتاً امری تماماً عبادی – روحانی است. رابطه محتاج و مشتاق، عاشق و معشوق، عابد و معبود. نماز ستون دين است. ديالوگ من – توست. ارتباط وجودی و قلبی است. اما همين امر، از نظر قرآن، يک کارکرد اجتماعی مهم دارد. نماز فحشا و منکر را از بين می برد (عنکبوت، ۴۵). اگر دولت مدعی اجرای شريعت و مبارزه با فحشا و منکراست، چرا نماز را اجباری نمی کند؟ چرا برای تک تک شهروندان يک مأمور نظامی – انتظامی – امنيتی نمی گذارد تا همه را مجبور کنند نماز بخوانند. اين امر امکان پذير نيست. اما حتی اگر شدنی هم بود نقض غرض بود. نماز زوری، نماز نيست، هيچ است. مانند مجبور کردن کمونيست ها در زندان به نماز خواندن و روزه گرفتن که هيچ فايده ای نداشت. ولی حجاب نه تنها از نظر عبادی مهم نيست يا اگر هم مهم باشد، به هيچ وجه قابل قياس با نماز و روزه نمی باشد، بلکه از نظر اجتماعی هم قرآن برای آن فايده ای ذکر نکرده است (احزاب ۵۳ و ۵۹ و ۶۰- نور۳۰ و ۳۱ - ۵۹ تا ۶۱). بسياری از احکام، مجازات های اخروی ابدی دارند، اما قرآن برای بی حجابی مجازات اخروی هم ذکر نکرده است. غيبت به منزله خوردن گوشت برادر مرده است (حجرات،۱۲). چرا دولت غيبت کردن را جرم اعلام نمی کند و سربازان گمنام امام زمان را مأمور مبارزه با غيبت کنندگان نمی کند؟ غيبت مهم تر است يا بی حجابی؟ (۵)
چرا در رژيم شاه که پوشش آزاد بود، زنان و دختران به حجاب گرايش داشتند، اما در جمهوری اسلامی که حجاب اجباری است پس از ۲۸ سال کاربرد خشونت، رژيم کاملا در اهداف خود شکست خورده و حتی به وسيله قوه قهريه هم نمی تواند الگوی پوشش خود را به زنان بقبولاند. چرا در رژيم شاهنشاهی دختران به مدارس دولتی می رفتند و مسلمان بيرون می آمدند، اما امروز هيچ کدام از زمامداران جمهوری اسلامی حاضر نيستند فرزندان خودشان را به مدارس دولتی بفرستند. چرا قبل از انقلاب دختران و زنان از وسايل نقليه عمومی استفاده می کردند و مشکلی وجود نداشت، اما حکومت مشکلاتی به بار آورده که حتی از طريق جداسازی خانم ها و آقايان در وسايل نقليه عمومی هم قابل حل نيست. چرا زمامداران جمهوری اسلامی نمی گذارند همسر و فرزندانشان از وسايل نقليه عمومی استفاده کنند. چرا در غرب زنان و دختران بطور افراطی ارايش نمی کنند اما در ايران زنان و دختران به طور باور نکردنی آرايش می کنند؟
زنان چه می خواهند؟ زنان به امنيت اجتماعی نياز دارند، اما ندارند. می خواهند به آنها به چشم سوژه جنسی نگاه نشود. اما جمهوری اسلامی زنان را به سوژه جنسی تقليل داده است. با نگاه ها زنان را می خورند و می درند. مساله زنان مساله آزادی و برابری است. آنها نمی خواهند به دليل جنسيت شان در حق آنها تبعيض صورت گيرد و از حقوق مسلم شان محروم شوند. نبايد علايق و مطالبات آنها را به يک يا دو مطالبه خاص تقليل داد. آنها با همه قوانين تبعيض آميز مخالف اند. چرا در مقابل اين مطالبه بر حق مقاومت می شود. آيا دليل اين رويکرد تعهد به شريعت اسلام است. پاسخ منفی است. حتی آقای خمينی اعتقاد به خدا و نبوت را برای مسلمانی کافی می دانست و به صراحت می گفت اگر کسی به اين دو اصل اعتقاد داشته باشد "ولی به خاطر شبهاتی به احکام اسلامی اعتقادی نداشته باشد اين فرد مسلمان است." به گفته او هر کس نماز و حج را امروز واحب نداند، باز هم مسلمان است. آيا قشری گری باعث نمی شود تا احکام غير عبادی را از احکام عبادی مهمتر بدانيد. آقای خمينی می نويسد: "آنچه در حقيقت اسلام معتبر است و پذيرنده آن مسلمان محسوب می شود عبارت است از اصل وجود خدا و يگانگی او، نبوت و احتمالاً اعتقاد به آخرت. بقيه قواعد عبارتند از احکام اسلام که دخالتی در اصل اعتقاد به اسلام ندارند. حتی اگر کسی به اصول فوق معتقد باشد ولی به خاطر شبهاتی به احکام اسلامی اعتقادی نداشته باشد، اين فرد مسلمان است. به شرطی که عدم اعتقاد به احکام منجر به انکار نبوت نشود، نمی شود کسی هيچ يک از احکام اسلامی را قبول نداشته باشد معذالک معتقد به نبوت باشد. پس اگر بدانيم کسی اصول دين را پذيرفته و احتمالاً قبول دارد که پيامبر احکامی داشته ولی در وجوب نماز يا حج ترديد داشته باشد و گمان کند نماز و حج در اوايل اسلام واجب بوده ولی در زمان های اخير واجب نيستند، اهل دين چنين فردی را نامسلمان نمی شمارند بلکه دلايل کافی برای مسلمان بودن چنين شخصی وجود دارد که طبق مفاد آن دلايل هر کسی شهادتين را بگويد مسلمان است." (۶)
اکثر زنان که خواهان حقوق برابرند، مسلمانند. قبول دارند که احکام فقهی در صدر اسلام در جامعه عربستان اجرا می شده و واجب بوده است. اما بر خلاف فقها شک دارند که اين احکام برای همه زمان ها و همه مکان ها هستند. پيش فرض بلا دليل فقها آن است که احکام فقهی برای همه زمان ها و همه مکان ها هستند، مگر آنکه استثنائاً عکس اش ثابت شود. پيش فرض نو انديشان دينی اين است که اين احکام موقتی و متعلق به جامعه صدر اسلام است، مگر آنکه استثناً عکس اش ثابت شود. اين احکام در جوامع ساده گذشته مشکلی را رفع می کرده اند، اما امروزه مشکلی را رفع نمی کنند ولی آدميان را نسبت به اسلام بدبين می کنند.
مگر نماز جمعه واجب نيست (جمعه، ۹-۱۱). چرا شيعيان ۱۳۰۰ سال آن را تعطيل کردند و در مقابل انتقادهای بر حق برادران اهل تسنن پاسخی در خور نداشتند. مگر امر به معروف و نهی از منکر واجب نيست، چرا شيعيان در عصر غيبت، به دليل خطراتی که به دنبال داشت، آن را تعطيل اعلام کردند. انتقادات شديد امام محمد غزالی در کتاب امر به معروف احياء العلوم را فراموش کرده ايد: "عجب آن است که روافض بر اين شرط چيز ديگری هم افزوده اند و آن اينکه تا امام معصوم که امام حق است خروج نکند امر به معروف جايز نيست. اينان پست تر از آنند که با ايشان گفت و گو شود و جوابشان اين است که وقتی برای مطالبه حقوق جانی و مالی خود به ديوان قضا مراجعه می کنند بدانان بگويند که نصرت شما امر به معروف است و گرفتن حق تان از دست ظالمان نهی از منکر است و شما که حقوق تان را مطالبه می کنيد نيز کاری نيکو انجام می دهيد. اما اکنون زمان نهی از ستم و طلب حق نيست چرا که امام حق هنوز خروج نکرده است." (۷)
مگر آقای خمينی به صراحت نگفت: "حکومت از احکام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعيه حتی نماز و روزه و حج است، حاکم می تواند ... هر امری را چه عبادی و يا غير عبادی که جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنين است جلوگيری کند." (۸) شما سال ها حج را تعطيل کرديد. امروز کليه احکام فقهی که به نابرابری زنان با مردان می انجامد، "مخالف مصالح اسلام است". آنها را می توان و بايد تعطيل کرد. چون از نماز و روزه و حج مهمتر نيستند. وقتی آقای خمينی چنان نظراتی ابراز داشت، شورای نگهبان طی نامه ای به ايشان تأکيد کرد با اين نظرات تمام احکام اوليه اسلام تعطيل خواهند شد. آقای خمينی در پاسخ نوشت: "آنچه گفته شده که شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختيارات از بين خواهد رفت صريحاً عرض می کنم که فرضاً چنين باشد اين از اختيارات حکومت است و بالاتر از آن هم مسائلی است که مزاحمت نمی کنم". (۹) وقتی "از بين رفتن" احکام فقهی اشکال ندارد، چرا حجاب و احکام مربوط به زنان تا اين حد مهم است.
چون اين نظام لخت و عريان است. به پوششی نياز دارد تا فرمانروايی فقها را مشروع کند. اما چنان پوششی وجود ندارد. ارعاب و سرکوب و خشونت عريان را نمی توان با پوشش اجباری زنان مشروع کرد. ۲۸ سال اين روش ها را آزمايش کرديد، اما پروژه فقهی کردن جامعه کاملاً شکست خورد. می پنداريد نيمی از جمعيت کشور (زنان) هم مثل چند روشنفکرند که از طريق ترور و زندان، در ظاهر، می توان آنها را مطيع کرد. زنان زير بار ظواهر شما نمی روند. سبک زندگی آنان، سبک زندگی خاصی که شما می پسنديد نيست. می خواستيد آنها را در خانه حبس کنيد، می گفتيد اگر زنان به بيماری صعب العلاج دچار شدند، هزينه درمان آنها با شوهر نيست. گام به گام عقب نشستيد و مجبوريد در بقيه احکام هم عقب بنشينيد.
هر رژيمی دارای يک ايدئولوژی مشروعيت بخش است. ايدئولوژی فرمانروايی دولت (زمامداران) را توجيه می کند و بر حق نشان می دهد. اسلام فقاهتی ايدئولوژی مشروعيت بخش دولت ايران است. اما اکنون دولت به دلايل زير با بحران مشروعيت روبروست:
الف: عدول فقها از احکام شريعت و تعطيل کردن مهمترين احکام فقهی.
ب : پيدايش قرائت تجددگرايانه از اسلام به وسيله روشنفکران دينی در مقابل اسلام بنيادگرايانه حاکم.
ج : جهانی شدن دموکراسی و حقوق بشر به عنوان ارزش های مشروعيت بخش به نظام های سياسی که ديگر ايدئولوژی ها توان رقابت با آن را ندارند.
د : رويگردانی اقشار مختلف اجتماعی از ايدئولوژی مشروعيت بخش نظام. همانطور که نشان داديم، فقها خود از احکام فقهی عدول کرده اند، تنها چيزی که باقی مانده، احکام فقهی تبعيض آميز متعلق به زنان است. اينک زنان در مقابل اين قوانين ايستاده و آنها را نفی می کنند. اما نفی آنها را نبايد عملی دين ستيزانه قلمداد کرد. ايستادگی آنها را، با اتکاء به نظر آقای خمينی يا از آن مهمتر، قرائت و روايت نوانديشان دينی از اسلام، می توان عملی دين دارانه تلقی کرد. ايستادگی حکومت هم به دليل دفاع از ديانت نيست. دولت ايستاده است چون تنها دليلی که ولايت و زعامت فقها را توجيه می کند، اجرای احکام فقهی است و تنها احکامی که باقی مانده، احکامی است که آزادی زنان را نفی و برابری آنها را نمی پذيرد. پس، اساساً دعوا بر سر دينداری و بی دينی نيست. نزاع بر سر دمکراسی و ديکتاتوری است. چون برابری بنياد مشترک دمکراسی و حقوق بشر است. هر کس بابرابری زنان و مردان، مومنان و غير مومنان، فقها و غير فقهاو ... مخالف باشد، مخالف دمکراسی و حقوق بشر است. و هرکس در هر حوزه ای برای برابری مبارزه کند، بداند يا نداند، پيامد آگاهانه و ناآگاهانه مبارزه او، گسترش دمکراسی و حقوق بشر است.
يکی از شعار های محوری فمينيست ها اين بود و اين است که امر شخصی هم امر سياسی است ( personal is political). اين گزاره توصيفی و ارزشی، در ايران قطعاً صادق است. در مقام توصيف (descriptive)بر اين نکته تأکيد می نهيم که اکثر احکام تبعيض جنسيتی متعلق به حوزه خصوصی است. اما بدون اين احکام ولايت فقيه نمی تواند وجود و تداوم داشته باشد و در مقام توصيه و هنجار(Normative) بر اين نکته تأکيد می نهيم که رهايی زنان نه تنها برای آنها آزادی و برابری می آورد، بلکه از طريق بلا دليل کردن ولايت فقيه، برای ايران هم آزادی و برابری و دمکراسی و حقوق بشر می آورد. پس هر چند زنان به دنبال براندازی و انقلاب مخملی نيستند، اما امر شخصی و خصوصی آنها امروز به مهم ترين مسأله چالش سياسی تبديل شده است. امام محمد غزالی قرن ها پيش تأکيد کرد که ولايت فقيه، ولايت بر اجسام و ابدان است، نه ولايت بر قلوب. اگر غزالی امروز در ميان ما می زيست می گفت ولايت فقيه ولايت بر اجسام زنان است، اين ولايت را بر داريد، ولايت فقيه پايان می يابد. (۱۰)
اقبال لاهوری در ادامه داستان دختر حاکم طی می گويد:
روز محشر اعتبار ماست او/ در جهان هم پرده دار ماست او
اگر می خواهيم پيامبر اسلام پرده دار ما در اين جهان باشد، بايد بدانيم که هدف ارسال انبياء بسط قسط و عدالت بود(حديد، ۲۵ ) نه اجرای احکام، يا با حجاب کردن اجباری زنان. آيات (شورا، ۱۵- نسا،۱۳۵ و ۳– مائده، ۸ – انعام، ۱۵۲ – بقره، ۲۸۲ – مائده، ۹۵ و ۱۰۶ – طلاق،۲ – نسا، ۵۸ – نحل، ۷۶ و ۹۰ – حجرات، ۹) برخی از نمونه های تاکيد اسلام بر عدالت است. تبعيض جنسی، برده داری، پدرسالاری و مرد سالاری با تلقی آدميان ماقبل مدرن از عدالت تعارض پيدا نمی کرد. (۱۱) اما مطابق تلقی انسان مدرن از عدالت، همه آدميان مستقل از نژاد، طبقه، مذهب، جنسيت و ... برابرند. اگر پيامبر اسلام امروز ظهور می کرد، مسلماً از برابری حقوقی تمام ابناء بشر دفاع می کرد. دمکراسی عادلانه ترين نظام سياسی است که آدميان بر ساخته اند. اين نظام رفته رفته کامل تر و کامل تر می شود. طی قرن بيستم برده ها، سياهان و زنان رفته رفته وارد اين نظام شدند. برابری صوری – حقوقی اولين مرتبه برابری است. برابری فرصت ها، برابری منابع و ... اين فرايند را تکميل می کند. برای حل مسائل و رفع مشکلات زنان، نه تنها بايد برابری زنان با مردان را پذيرفت، بلکه بايد نظام تبعيض مثبت به نفع آنان وضع کرد تا فاصله عظيم موجود به تدريج محو شود. عدالت جزو مستقلات عقليه است. عدالت بر دين در دو مقام تقدم دارد. اول- عدالت ملاک پذيرش يا رد دين است. دوم – عدالت مبنای فهم دين است. پس دين بايد عادلانه و عقلايی باشد. احکام غير عبادی برای رفع مشکلات عملی اند. عقلا در جهان گذشته برای حل مشکلات راه حل هايی ابداع کرده اند. آن راه ها امروزه هيچ مشکلی را رفع نمی کند. عقلای امروز راه های جديدی برای رفع مشکلات ارائه کرده اند. از ياد نبريم: شارع تابع عرف عقلا است، نه عرف عقلا تابع شارع . راولز به عنوان يکی از عقلای عالم جديد که به دنبال سازگاری عدالت و آزادی بود به صراحت تأکيد می کرد که هرتلقی ای از عدالت بايد تقدم را به آزادی بدهد. اعلاميه جهانی حقوق بشر و کنوانسيون رفع هرگونه تبعيض عليه زنان دستاورد عقلای جهان مدرن است. اينها بايد جايگزين عرف عقلای قرن هفتم ميلادی شود.
راه حل مساله را در کجا بايد جستجو کرد؟ معلوم است که زنان و مردان در هيچ جامعه ای کاملاً عريان نيستند. عرف و قانون حداقلی از پوشش را پذيرفته است. اما اين حداقل محصول تجربه بلند تاريخی در شرايط آزاد است. در ايران مردم به نظام سياسی اعتماد ندارند. می دانند که اخلاق و ديانت شعاری بيش نيست. همه چيز قدرت و دين فروشی است. ناسازگاری در نظر و عمل حکومت، باعث گرديد، تا مردم ادعای حساسيت حکومت به گناهان را نپذيرند. در نظام دمکراتيک اعتماد دو سويه حلال مشکلات است. نظام سياسی خود کامه نمی تواند به تنهايی درباره تن پوش شهروندان تصميم بگيرد و آن را از طريق زور به همگان تحميل کند. بايد کار پوشش را به خود زنان و مردان سپرد تا آنها از طريق گفت و گو بر سر رعايت حداقل هايی اجماع کنند.
کارزار رژيم جمهوری اسلامی در تحميل نوع پوشش مورد نظر خود بر زنان، پاسداری از سنت ها يا بازگشت به سنت ها، و اساساً اقدامی "سنتی" نيست. آنچه جمهوری اسلامی می کند، اتفاقاً مشابه اقدام های دولت هايی است که در دوره مدرن قوای قهريه دولت را برای آفرينش "انسان طراز مکتب" و در اين جا "زن طراز مکتب" به کار گرفته اند. اين اقدام ها در جوامع مسلمان از دوره بعد از انقلاب بلشويکی در آسيای مرکزی آغاز شد، در جمهوری ترکيه به اوج رسيد و توسط ديکتاتوری شبه مدرن رضا شاه مورد تقليد قرار گرفت.
اقدامات گسترده برای کشف حجاب در ازبکستان و بخش هايی از تاجيکستان (موسوم به هجوم) در ۱۹۲۷ به اوج خود رسيد و در روز بين المللی زن، تحت فرمان بخش زنان حزب کمونيست، هزاران زن روسری و لباس های سنتی خود را در ميدان های عمومی برخی شهرها در آتش انداختند. آزاد سازی زنان از طريق کاربرد دستگاه های اجبار دولت و مجموعه اصلاحات حقوقی که "از بالا" به اجرا درآمد در جمهوری های آسيای مرکزی هيچ گاه به نتايج مطلوب خود نرسيد. مطالعه بسيار ارزشمند داگلاس نورتروپ در مورد ازبکستان نشان داده است که اين هجوم نتوانست مناسبات قدرت ميان زنان و مردان را به نفع زنان تغيير اساسی دهد و به گونه ای پارادوکسيکال، تمايل به حجاب را به عنوان "نماد هويت قومی و ملی" ازبک ها و وسيله مقاومت در برابر حکومت شوروی افزايش داد. (۱۲) سياست تحميل و اجبار جمهوری اسلامی هم دقيقاً به همين شکل عمل کرده و نتيجه عکس داده است.
در ترکيه نيز آفرينش "زن طراز تمدن" بخشی از پروژه دولت سازی و ملت سازی اقتدارگرايانه بود. آتاتورک می گفت: "در جاهايی زنانی را ديده ام که تکه ای پارچه يا حوله يا چيزی مثل آن را روی سرشان می اندازند تا صورت شان را پنهان کنند و وقتی که مردی از راه می گذرد رو بر می گردانند و خود را کنار می کشند. معنی ومقصود اين کارها چيست؟ آقايان! آيا مادران و دختران ملتی متمدن می توانند به چنين رفتار غريبی متوسل شوند و به اين وضع دوران توحش (barbarous) درآيند؟ اين منظره ای است که ملت را مايه تمسخر می کند، اين معضل بايد بلافاصله درمان شود." (۱۳) يک فرد تا چه حد بايد نخوت و تکبر داشته باشد که نيمی از مردم کشورش را متوحش بخواند. هشتاد سال لائيسيته متکی بر ارتش نتوانست معضل را بلافاصله حل کند و زنان ترکيه را از "توحش" درآورد. اين معضل همچنان لاينحل باقی مانده است. ارتش ترکيه در مه ۲۰۰۷ ميلادی پارلمان اين کشور را تهديد کرد که به هيچ وجه اجازه نمی دهد که فردی رئيس جمهور کشور شود که همسرش دارای حجاب اسلامی است. اسلام گرايان ترکيه به جدايی نهاد دولت از نهاد دين قائل اند، به دنبال اجرای احکام شريعت نيستند، تمامی قوانين حقوق بشری و دموکراتيک مورد تاييد اتحاديه اروپا را طی سالهای در دست داشتن دولت و پارلمان به تصويب رساندند، اما ارتش و کماليست های ترکيه، حجاب همسران آنها را تحمل نمی کنند. (۱۴) زنان مالک بدن خود نيستند، آنها بايد بدن خود را مطابق فرامين ارتش کماليستی تزئين و عرضه کنند. در اينجا بدن به فرآورده قدرت فروکاسته می شود.
دولت اقتدارگرای شبه مدرن در ايران دوره رضا شاه، برای درمان اين "معضل"، سياست کشف اجباری حجاب را در پيش گرفت. نخبگان پدرسالار و اقتدارگرا که نسخه همه دردهای بشر را در جيب ايدئولوژی های خود داشته اند هميشه از بالا تصميم گرفته اند زنانی را که هنوز حق رأی ندارند و کسی هم نظر آنان را در مورد آنچه قرار است اجرا شود، نپرسيده است "آزاد" کنند و به آنها برابری "اعطا" کنند. تندروان جمهوری اسلامی هم به مدد دستگاه های اجبار دولت نفتی و به شيوه خود، دست اندرکار "ارتقاء مقام و منزلت زن" شده اند و امروز نتايج نسخه های رهايی بخش شان را می بينند و از تاريخ عبرت نمی گيرند و باز هم به اجبار و ارعاب متوسل می شوند.
مساله زن چنان که در دوره شکل گيری و تحول دولت های اقتدارگرای شبه مدرن توسط حکومت گران تعريف شده بخشی از گفتار قدرت و پروژه های دولت سازی و ملت سازی از بالا بوده است. چندان مهم نيست که "غير" در اين پروژه های هويت سازی اسلام، سنت، يا غرب بوده باشد. هويت اين دولت ها در عرصه سياسی و بدون ارتباط انداموار با اقشار و منافع و علائق اجتماعی بومی ساخته شده است. آفرينش "زن طراز مکتب" – چه مکتب کمونيسم بکشويکی، چه سکولاريسم اقتدارگرای کماليستی يا رضا شاهی و چه اسلام ايدئولوژيک و سياسی و بنيادگرا – در همه اين موارد بخشی از پروژه دولت سازی نخبگان اقتدارگرا بوده است. در تمام اين پروژه ها، دولت های مرد سالار، بين "زن خوب" و "زن بد" تمايز قائل می شوند. تحليل گر ناقد به خوبی می تواند مناسبات قدرت – جنسيت را در پس اين ساختارها مشاهده نمايد.
آزادی زنان زمانی تحقق می يابد که کثرت هويت های اجتماعی زنان به رسميت شناخته شود ودولت – هر دولتی – دست از تحميل هنجارهای مورد قبول نخبگان حاکم به زنان و آفرينش "زن طراز مکتب" بردارد. کماليستهای ترکيه زنان باحجاب را متوحش قلمداد می کنند، و بنيادگرايان ايران هم زنان بی حجاب و بدحجاب را متوحش قلمداد می کنند. اما مگر توحش غير از اين است که دولتی با زور اسلحه شهروندانش را به راهی براند که نمی خواهند، لباسی بر تن آنها کند که نمی پسندند. خود آئينی انسان ها را بايد پذيرفت. از زنان نبايد به عنوان وسيله و ابزار برای رسيدن به غايات دولت ها و ايدئولوژی ها استفاده کرد. آزادی و برابری را بايد پذيرفت تا همه افراد بتوانند مطابق تلقی خودشان از خير و خوبی، زندگی شان را سامان دهند. انسان مدرن فردی است که خود را به عنوان يک اثرهنری خلق می کند. هر اثر هنری، اثری متفاوت از ديگر آثار است. دموکراسی يعنی به رسميت شناختن تفاوت، دگرباشی و دگرانديشی.
اکبر گنجی، کاليفرنيا، ۱۴می ۲۰۰۷

يادداشتها:
۱. هيچ پديده ای را نمی توان معلول يک علت دانست. سرکوب همزمان قشر های مختلف اجتماعی و راديکاليزه کردن فضای عمومی را می توان در چار چوب های ديگری نگريست، تحليل کرد و اهداف ديگری هم برای آنها در نظر گرفت. همزمانی سرکوب زنان، معلمان، دانشجويان، کارگران با بازداشت چهره های سرشناس، همزمان با بحران هسته ای؛ بخشی از اقدامات نظامی است که بحران آفرين است و از بحران تغذيه می کند.
۲ . سايت بازتاب، ۸ ارديبهشت ۱۳۸۶.
۳ . کليات اشعار اقبال لاهوری، انتشارات کتابخانه سنائی، چاپ پنجم، ۱۳۷۰، ص ۱۶.
۴ . ارتقا مقام آمران اعدام های دهه ۶۰، اعدام های تابستان ۶۷ و قتل های زنجيره ای، و سپردن مناصب کليدی به آنها، مصداق ديگری از عريانی و بی چادری رژيم است.
۵ . ما در اينجا در خصوص حدود و ثغور حجاب شرعی هيچ سخنی ابراز نداشتيم و فرض را بر اين گذاشتيم که آنچه امروزه فقها در اين خصوص می گويند صحيح است، وگرنه بسياری از مفسران معتقدند که آيات ۳۰ و ۳۱ سوره نور دلالتی بر وجوب ندارند. ضمن اينکه سر و گردن خارج از حدود حجاب است. مرحوم آيت الله محقق داماد به صراحت گفته است که آيه ۵۹ سوره احزاب دلالتی بر پوشش سر و گردن ندارد. حجاب برای زنان مسلمان غير ايرانی بيشتر نقش و کارکرد هويتی دارد. اسلام سياسی و ايدئولوژيک، اسلامی هويتی است و دغدغه حقيقت را ندارد. در اسلام سياسی تمام تأکيد بر تفاوت مسلمان و غير مسلمان است. اما در گام بعد از تفاوت فرهنگی و حق متفاوت بودن، تفاوت حقوق را استنتاج می کنند و بدين وسيله زنان را از تمامی حقوق محروم می دارند. می گويند فرهنگ ما با فرهنگ شما تفاوت دارد و بخشی از متفاوت بودن ما به اين باز می گردد که از نظر ما زنان مزرعه مردان اند (بقره، ۲۲۳)، ارث زنان نصف ارث مردان است (نساء، ۱۱ )، چون زنان با مردان تفاوت جسمی – ذهنی دارند، حق قضاوت و زعامت و رياست ندارند، مرد ها در برخی موارد مجاز اند زنان را کتک بزنند (نساء، ۳۴) و غيره. اگر تنوع فرهنگی (multiculturalism) را می پذيرد، بگذاريد در کشوری چون کانادا، مسلمان ها در با همآد(community) خودشان احکام فقهی روابط زنان و مردان را به اجرا بگذارند. اينان تمام احکام بازمانده پيش از اسلام را، احکام ابدی خدا تلقی می کنند. اما به گفته مرحوم آيت الله مهدی حائری يزدی: "احکام باب معاملات همه امضايی اند و تأسيسی نيستند، بلکه هر آنچه عرف عقلا ابداع و به نحوه ای عمل می کنند، همان را هم فقه تأييد و امضاء می کند... يعنی شارع تابع عرف عقلا است، نه عرف عقلا تابع شارع".(کيان۴۶ صفحه ۳). عقلای جهان مدرن احکام فقهی مربوط به زنان را نمی پذيرند، اما اسلام سياسی مروج آنهاست.
مسلمان های مقيم کانادا خواهان اجرای احکام فقهی ارتداد، محاربه، ربا و... نيستند، آنها فقط خواهان اجرای احکام فقهی زناشويی اند که منجر به تبعيض جنسی می شود. حجاب فقهی مسلمان ها در کانادا آزاد است، اما اين برای آنها کفايت نمی کند. در سفری که به کانادا داشتم، بسياری از مردان ايرانی از قوانين کانادا شکايت می کردند و آنها را زن سالارانه تلقی می کردند. همه آنها از بانک های کانادا وام می گيرند، بهره می دهند، تا صاحب خانه شوند و لحظه ای شک به خود راه نمی دهند که ممکن است عمل آنها مصداق ربا و محاربه با خدا و پيغمبر باشد. با کمونيست های ايرانی که مطابق قواعد فقهی مرتداند و گرفتار آتش ابدی جهنم، روابط صميمی دارند و بر خلاف حکم قرآنی عدم دوستی با يهود و نصاری (مائده، ۵۱) با آنها دوستی می ورزند، اما فقط نگران مسأله زنان اند.

۶ . روح الله خمينی، کتاب الطهاره، ج ۳، ص ۳۲۷ – ۳۲۸.
۷ . امام محمد غزالی، احيا العلوم، کتاب امربه معروف، ج ۲، ص
۸ . روح الله خمينی، صحيفه نور، ج ۲۰، ص ۱۷۰.
۹ . - روح الله خمينی، صحيفه نور، جلد ۲۰، صفحه ۱۷۱
۱۰ . بحث بر سر ايدئولوژی توجيه گر بقای رژيم است، نه اينکه به صرف بحران مشروعيت و زوال ايدئولوژی مشروعيت بخش، نظام ولايت فقيه مضمحل شود. بحران مشروعيت، بحران کارآمدی، بحران در همبستگی نخبگان سياسی حاکم و بحران استيلاء در دولت به اضافه چندين فرآيند ديگر در سطح جامعه مدنی، در مجموع منجر به گذار به دمکراسی می شود.نمی توان گذار را به يک عامل يا يک جنبش خاص فروکاست. در جامعه، ما با کنش معنی دار فاعل آگاه روبروه هستيم. معنی داری کنش، به اهداف و انگيزه ها و قواعد مقبول فاعل باز می گيردد. مطابق ديدگاه ماکس وبر، بايد از طريق همدلی (Empathy) اهداف و علايق و انگيزهای کنشگر را در يافت، تا به تبيين (explanation) رسيد. اما پس از فهم رفتار، نوبت به مقام تبيين می رسد. يکی از پرسش های مهم فلسفه علوم اجتماعی اين است: آيا تحليل ناظر(Observer) از کنش عاملان بايد مطابق با تحليل بازيگر(agent) از فعل خود باشد. طبيعی است که تحليل ناظر می تواند با تحليل بازيگر متفاوت باشد. مطابق نظر رابرت مرتون و کارل پوپر، وظيفه جامعه شناسی بررسی پيامد های نا خواسته رفتار جمعی آدميان است.
طی يک سخنرانی در دانشگاه نيو اسکول شهر نيوريورک در باره عاملان و حاملان جنبش دمکراسی خواهی ايران، به زنان، معلمان، کارگران، دانشجويان و ... اشاره و فعاليت های آنها را توصيف و تحليل کردم. يکی از اساتيد بنام جامعه شناسی پرسيد اين ها فعاليت های صنفی است، نه فعاليت سياسی برای گذار به دمکراسی، بين مطالبات اين جنبش ها و جنبش دمکراسی خواهی چگونه ارتباط بر قرار می کنيد؟ ضمن پاسخ، ارتباط اين نوع جنبش ها با جنبش دمکراسی خواهی را بر شمردم. در ياداشت حاضر نيز ارتباط جنبش زنان با سياست و فرايند گذار به دمکراسی بر ملا شده است. بسياری از زنان فعال، کار خود را سياسی نمی دانند و يا سعی می نمايند آن را غير سياسی قلمداد کنند. اما لزومی ندارد که تحليل ناظر با بازيگر يکی باشد. مگر می توان با فرودستی و سرکوب شدگی زنان مخالف بود و خواستار تغيير ساختارهای نابرابر شد، و آن را کنشی غيرسياسی قلمداد کرد؟ از اين رو به نظر من جنبش زنان نقش بسيار مهمی در فرايند گذار به دمکراسی ايفا می کند، اگر به پيآمد های آگاهانه و خواسته و نا آگاهانه و نا خواسته آن توجه شود. برخی از اصلاح طلبان "جنبش مستقل زنان" را برای دمکراسی خواهی در ايران مضر می دانند. به اعتقاد آنها جامعه ايران فرهنگی “ناموسی” دارد و فقط در شرايط دمکراتيک می توان جنبش مستقل زنان داشت. به نظر اينان زنان فقط بايد” در چار چوب حرکت اصلاحی و عمومی کشور” فعاليت کنند “و از فرصت های انتخاباتی استفاده کنند”؛ نه به صورت يک جنبش مستقل, چون "مخالفان قدرتمند دموکراسی به جنبش های برابری طلب برچسب برانداز زده می شود و هزينه های سنگينی را برای فمنسيت های آزاديخواه و برابری طلب تحميل می کند". در آمريکا زنان از سال ۱۹۱۲ تا سال ۱۹۲۰ جنبشی وسيع برای حق رأی براه انداختند. در ابتدا تعداد آنها انگشت شمار بود، ولی رفته رفته اکثر زنان به آنها پيوستند. اکثريت مردها در طی آن دوران در مقابل زنان ايستادند اما زنان پس از مبارزه ای طولانی و هزينه های زياد به حق رأی دست يافتند. جنبش های فمنيستی در اولين موج خود می خواستند دولتها را وادار کنند تا انان را به عنوان "شهروند" به رسميت بشناسند. اگرآنها در آن جامعه مرد سالار می ايستادند، شايد تا ابد به حق رأی هم دست نمی يافتند. در همه جا، زنان با به راه انداختن جنبش های مستقل به حقوق خود دست يافتند. اين بر خلاف مروت است که زنان برای برابری هزينه بپردازند، اما برخی به جای حمايت و پشتيبانی، آنها را تضعيف نمايند و تنها بديلی که مقابل آنها می نهند اين است که در انتخابات شرکت کنيد و به اصلاح طلبان رأی دهيد.
۱۱ . در تمام جهان در دوران ماقبل مدرن چنان ديدگاهی حاکم بود. به عنوان نمونه ارسطو زنان و برده ها را قادر به تعقل درست در باره جهان نمی دانست. او از اين مقدمه نتيجه می گرفت که پس زنان و برده ها بايستی فرو دست و تابع کنترل ديگران باشند. به نظر وی احساسات و عواطف زنان دائماً تعقل آنان را نقض می کند و نمی گذارد تعقل غلبه و حاکميت بيابد. زنان نياز دارند تحت حاکميت کسانی باشند که طبيعت شان چنان است که عقل شان مستمراً حاکم است: "باز، ميان مرد و زن، مرد بنا بر طبيعت فرا دست و حاکم است، و زن فرو دست و تابع". البته ارسطو بين زنان و برده ها فرق قائل می شود. به گمان او بردگان نا توان از انديشيدنند اما زنان نا توان از انديشيدن مؤثر اند.

۱۲ . Douglas Nor throp (2004), Veiled Empire: Gender and Power in Stalinist Central Asia, Ithaca: Cornell University Press, 2004.
۱۳ . Matt cherry (2002), “when a Muslim Nation Embraces Secularism,” the Humanist, May – June 2002, p. ۲۲.
۱۴ . اتحاديه اروپا در سال ۱۹۹۹ مجموعه ای از اصلاحات اقتصادی، سياسی، حقوق بشری را به عنوان پيش شرط عضويت ترکيه در اتحاديه اروپا مطرح کرد. از ان سال تا کنون در ترکيه تحولات بسياری صورت گرفته است. در اوت سال ۲۰۰۲ لوايحی مبنی بر لغو مجازات اعدام ، صدور اجازه تدريس به زبانهای بومی ، و تاسيس راديو و تلويزيون خصوصی و غيره تصويب شد که خاويار سولانا ان را اقدامی شجاعانه و دموکراتيک ناميد. حزب ملی گرای حرکت ملی با اعتراض شديد اين قوانين را زيرپا گذاشتن حقوق خانواده های سی هزار قربانی جنگ با P.K.K عنوان کرد. چندی بعد پارلمان ترکيه با تصويب " قانون عفو مخالفين دولت" سومين سری از لوايح معطوف به همگرايی با اتحاديه اروپايی را به اجرا گذاشت. تعقيب فرايند دموکراتيزه کردن ترکيه نشان می دهد که چه کسانی آن را پيش می برند و چه کسانی در مقابل آن ايستاده اند. اسلام مسلمانان ترکيه با اسلامی که نوانديشان دينی ايران ارائه می کنند تفاوت دارد, چه رسد به اسلام اصلاح طلبان که قانون اساسی جمهوری اسلامی را پذيرفته و در چهارچوب آن فعاليت می کنند.
ترکيه برای عضويت در اتحاديه اروپا بايد تمام قوانينش را با هشتاد هزار صفحه قوانين اتحاديه اروپا سازگار کند. اسلام گرايان در اين زمينه هيچ مشکلی ندارند. اما مسئله اروپائيان با ترکيه مسئله قبرس است. مسئله قبرس هم چيزی است که کماليست ها و پان ترکيست های ترکيه بر سر آن ايستاده اند. اين مسئله ربطی به اسلام و يا اسلام گرايان ترکيه ندارد. مسئله ديگر اتحاديه اروپا ، پذيرش نسل کشی ارامنه در سال۱۹۱۵ توسط دولت ترکيه است. در اين خصوص هم کماليست ها زير بار نمی روند ، چون پای کمال آتاتورک درميان است.
مسئله ما ، دموکراسی و حقوق بشر است. اين که افراد چه باوری دارند ، چه می خورند و چه می پوشند، مسئله ای مربوط به شخص آنها است ، نه دولت. اگر با حجاب کردن مردم از طريق اجبار دولت عملی غير دموکراتيک است ، بی حجاب کردن مردم از طريق احبار دولت ( وراه ندادن زنان محجبه به مکان های عمومی) نيز عملی غبر دموکراتيک است. هشت سال پيش کماليست های ترکيه خانم مروه کاواکچی را به دليل حجابش از پارلمان اخراج کردند.

از شکاف هسته‌ای تا وداع آلمان با انرژی اتمی

شکاف هسته اتم ابتدا از جنبه نظامی حائز اهمیت بود

انرژی اتمی پس از جنگ جهانی دوم به تدریج به یکی از اجزای سبد تامین انرژی در کشورهای مختلف بدل شد. با بروز بحران نفتی اوایل دهه هشتاد، استفاده از این نوع انرژی در کشورهای غربی شدت و رونق بیشتری گرفت

انرژی اتمی پس از جنگ جهانی دوم به تدریج به یکی از اجزای سبد تامین انرژی در کشورهای مختلف بدل شد. با بروز بحران نفتی اوایل دهه هشتاد و افزایش بهای سوخت‌های فسیلی ، استفاده از این نوع انرژی در کشورهای غربی شدت و رونق بیشتری گرفت. با این همه عوارض محیطزیستی این نوع تولید انرژی و خطرات آن برای انسان و طبیعت از همان ابتدا اعتراضات و انتقاداتی ولو محدود برانگیخت. تشدید تدریجی این حرکت‌ها و مخالفت‌ها سرانجام در برخی از کشورها به صرفنظر کردن از انرژی اتمی منجر شد. اتریش و سوئد و ایتالیا در فاصله 1978 تا 1988 با همه‌پرسی از مردم این نوع انرژی را کنار گذاشتند و کشورهایی همچون استرالیا ، اتریش ، دانمارک ، یونان ، ایرلند و نروژ نیز اصولا علاقه‌ای به استفاده از این نوع انرژی نشان نداده‌اند.

چرنوبیل، نقطه عطف

به ویژه حادثه نیروگاه اتمی چرنوبیل که به مرگ عده زیادی از اهالی و پخش و نشر مواد رادیوآکتیو در فضای منطقه منجر شد تاثیر مهمی در بروز دیدگاه‌های منفی نسبت به استفاده از انرژی اتمی ایجاد کرد. اختلالات گاه خطرناک در کار این یا آن نیروگاه در سطح بین‌المللی و همچنین مشکل لاینحل دفن بی‌ خطر زباله‌های اتمی نیز در تشدید این بدبینی بی‌تاثیر نبوده است.

در آمريکا توسعه صنايع مربط به انرژی اتمی متوقف شده و از سال ۱۹۷۳ که‌ آخرين نيروگاه هسته‌آی ساخته شد به رغم مواضع مثبتی که گهگاه در باره لزوم گسترش کاربرد انرژی اتمی اعلام می شود چرخشی در توقف ساخت چنين نيروگاه‌هايی ايجاد نشده است.

در سال‌های گذشته آمريکا ظرفيت متنابعی از توليد برق را با کمک نيروگاه‌های غيرهسته ای ايجاد کرده است. تنها در فاصله ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۲،‌ ۱۴۴ هزار مگاوت به ظرفيت شبکه برق آمريکا افزدوه شده است. برای توليد چنين ميزانی از برق به بيش از ۱۰۰ نيروگاه اتمی نياز است. تا آنجا که به سال‌ها و دهه‌های آتی مربوط می‌شود نيز، انتظار نمی رود که در بازارانرژی آمريکا دانشمندان اتمی اين کشور نقشی ايفا کنند. محققان آژانس اطلاعاتی انرژی ، وابسته به دولت ايالات متحده، در گزارش چشم‌اندازها انرژی که اواخر سال ۲۰۰۵ انتشار داده‌اند شفاف و بی هيچ ابهامی بر اين نکته تاکيد کرده‌اند:" بعيد است که تا سال ۲۰۲۵ ما شاهد ورود نيروگاه هسته‌ای جديدی به شبکه برق آمريکا باشيم."

شک یازده سپتامبر

با این همه، حوادث یازده سپتامبر و پس از آن باعث شد که آمریکا و اروپا به وابستگی خود به نفت و گاز مناطق بی‌ثبات و پیش‌بینی‌ناپذیری مانند خاورمیانه و روسیه نگاه منفی تازه‌ای پیدا کنند. در همین حال بحث در مورد اثرات مخرب استفاده از انرژی‌های فسیلی بر جو زمین هم در این سال‌ها شدت و حدت بیشتری یافته است. همه این عوامل، به علاوه برخی انگیزه‌ها و منافع اقتصادی، استفاده از انرژی اتمی را به عنوان یکی از انرژی‌های جایگزین دوباره در محور بحث‌ها قرار داده است. فنلاند سال 2002 به ایجاد یک نیروگاه اتمی جدید تصمیم گرفت. بعد از حادثه چرنوبیل این اولین باری بود که یک کشور اروپایی چنین تصمیمی اتخاذ می‌کرد. فرانسه نیز در سال‌های اخیر تصمیم مشابه‌ای گرفته است.

نقطه عطف رویکرد دوباره به انرژی اتمی، در سال 2006 درجریان اجلاس رهبران گروه هشت در سنت پترزبورگ بروز کرد. در یکی از بیانیه‌های این اجلاس کشورهای شرکت‌کننده بر لزوم استفاده گسترده از انرژی اتمی آشکارا تاکید نهادند. تنها آلمان بود که از امضای این بیانیه خودداری کرد. این کشور با تغییر قانون اتمی خود در سال 2002 گام در راه صرفنظرکردن از انرژی اتمی گذاشته است. به این ترتیب در آلمان هیچ نیروگاه اتمی دیگری نخواهد ساخت و نیروگاه‌های موجود آن نیز به تدریج تا سال 2021 خاموش خواهند شد.

London buses inspire new Tehran tourism

Robert Tait in Tehran
Monday May 21, 2007

Tourist attractions have long been trumped by traffic jams and choking pollution as Tehran's defining hallmarks. Now London-style sightseeing buses are to offer street tours in an effort to transform the image of a city described by the Lonely Planet Guide as Iran's "big, loud, chaotic, vibrant and ugly beating heart".

Tourism chiefs believe that behind the fumes and often characterless modern buildings lies a capital rich with religious, cultural and architectural heritage.

From Thursday, a fleet of red-painted buses will provide tours covering attractions such as the sprawling market bazaar, former imperial palaces, museums and assorted religious shrines.

Sights on the itinerary include the carpet museum and Niavaran and Sa'ad Abad palaces, used by the last shah, Mohammad Reza Pahlavi, before he was toppled in the 1979 Islamic revolution. Special religious tours will visit pilgrimage sights such as the Shah Abdolazim shrine, dating back to the ninth century and honouring a descendant of the prophet Muhammad who reputedly fled to Iran from Medina to escape persecution.

Organisers adopted the scheme after studying tourism in Britain, France, Spain and neighbouring Middle Eastern countries.

Masoud Gholami, general director of Ganjineh Banader, which runs the tours, said the idea was inspired by bus tours popular among visitors to London.

Initial tours will be aimed largely at domestic tourists, although guides will be fluent in English and other languages.

The first bus tours will take place in single-decker coaches. Old double-deckers that have been out of regular service for decades are being converted into open-air buses. New twin-deck buses will also be built to offer tours during the summer.

On days when pollution is at dangerous levels, there will be closed buses.