اهداف جامعه ایرانی چیست؟ « ما چگونه فکر می کنیم» و آنچه که در ایران مهم انگاشته می شود.

‏نمایش پست‌ها با برچسب nabavi 1386. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب nabavi 1386. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۶ تیر ۶, چهارشنبه

نامه ابراهیم نبوی به محمد جواد لاریجانی

حضور انور جواد آقا لاريجاني

من را مي شناسيد، من هم شما را مي شناسم. شما پشت صحنه مسائل کشور را مي دانيد، من هم از آن بي اطلاع نيستم. ممکن است فکر کنيد چرا براي شما نامه مي نويسم، يک دليل بيشتر ندارم، اين که مدتي پيش شما گفتيد که مسوولان مملکت به جاي اينکه اين همه کار کنند، کمي هم فکر کنند. هم به اين دليل و هم به دليل اينکه شما را مي شناسم، احتمال مي دهم ممکن است جزو معدود کساني باشيد که به اين موضوع فکر کنيد. ضمنا فرض کنيم که فقط خودمان در يک اتاق نشستيم و من با شما حرف مي زنم، نه لازم است شعار بدهيم و نه چيزي را براي ديگران اثبات کنيم. به همين دليل سريع مي روم سر اصل قضيه. علت اينکه نامه را روي اينترنت منتشر کردم اين است که آدرس تان را ندارم و اينطور مطمئنم که آن را مي خوانيد. نمي دانم پيش نويس قطعنامه سوم را که انگليسي ها تهيه اش کرده اند، خوانديد يا نه؟ حتما خوانده ايد، من از وقتي آن را خواندم حالم بدجوري خراب است و احساس مي کنم از بغل گوشم خمپاره اي رد شده است. جواد آقا جان بچه هايت به اين چيزهايي که مي گويم فکر کنيد.

اول : اين پيش نويس قطعنامه خيلي خطرناک است. و من فکر مي کنم اگر 20 درصد احتمال بدهيم که همين پيش نويس برود به شوراي امنيت و ما هم که به جزهمين يک پوتين پاره جرخورده بي وفا در ميان همه اعضاي شوراي امنيت کسي را نداريم. تازه فرض کن دو تا هم داشته باشيم، وتو که نمي کنند، گيريم با يک اکثريت پائين تصويب شد و قرار شد اجرا شود، مي دانيد معني آن يعني چه؟ فکر نمي کنيد معني اش اين است که مملکت سوت مي شود و مي رود هوا؟

دوم: شما که فکر نمي کنيد تا شش ماه ديگر نهضت جهاني اسلام اتفاق بيفتد و با اين همه رهبران اسلام آمريکايي و آن شواليه بن لادن که مثل سيف الله رشدي چند سال است جرات حضور در مقابل ديگران را ندارد، جنگ را شروع مي کنند؟ ملکه اليزابت که اين همه به او اميد بسته بوديم که توي کاخش نمازخانه دائر کرده بود، آخرش شد رفيق سلمان رشدي، اين مرکل و بلر و پوتين که مار نخورده افعي اند و ما هم که به جان عزيزتان اگر يک واقعه اي خداي ناکرده رخ بدهد، اصلا شوخي است که فکر کنيم که برادران سپاه و رزمندگان سابق بتوانند آمريکا را زمينگير کنند. طرف که مغز خر نخورده وارد خاک ايران بشود. از راه دور همسايه ها را جلوي چشم مان مي آورد.

سوم: پارسال که 70 ميليارد دلار پول بي زبان دست آدم زبان دراز بود، همه اش دود شد رفت آسمان، حالا با اين تحريم ها پول از کجا بياوريم که رئيس جمهورمان کمک کند به صندوق سرخ براي نجات آفريقا و آمريکاي لاتين؟ اگر تصويب کنند که ديگر هواپيما و کشتي حرکت نکند و مسوولان مملکتي ممنوع الورود به جهان بشوند، بکلي بيچاره مي شويم. ملت گرسنه را کي مي خواهد جمع کند؟ به نظر شما اگر اوضاع همينطوري پيش برود و ملت زير فشار اقتصادي قرار بگيرند، فکر مي کنيد مردم پشت سر دولت مي ايستند؟ فکر مي کنيد اين تاوان زيادي براي حضور آقاي احمدي نژاد و يک مشت شعار نامربوط و بي حاصل، مانند مديريت کردن جهان و توليد انرژي هسته اي و صدور انقلاب و رسيدن به قله هاي علمي و حذف اسرائيل از روي نقشه اتاق آقاي احمدي نژاد، که نه به بار است نه به دار است و نه قرار است اجرا شود، نيست؟ جواد آقا امروز دومين سال روي کار آمدن احمدي نژاد است، وقتي روي کار آمد، فکر مي کردي آدمي به آن لاغري بتواند در اين حجم وسيع مملکت را گلکاري کند؟

چهارم: در تمام دنيا اين همه کشورها اورانيوم غني شده و ضعيف شده دارند و بيست سال مي گذرد و کسي روحش خبردار نمي شود که چنين چيزي وجود دارد، بايد کلي جاسوس بفرستند تا چنين اطلاعاتي را بدزدند و تازه بايد کلي زحمت بکشند تا اثبات کنند که اين موضوع واقعيت دارد. آن وقت وزير کشور مملکت، آقاي پورمحمدي عقلش را مي بندد و دهانش را باز مي کند و چون در دهلاويه است، فرض را بر اين مي گذارد که کسي نيست و مي توان براي يک عده مردم بي خبر لاف زد و شعار خريد و مانند رييسش که گفت دختر سيزده چارده ساله در حوض خانه شان انرژي اتمي درست کرده، فکر کرد اين هم خربزه است و گفت صد کيلو داريم آن هم اورانيومي که هنوز خود شوراي امنيت ملي نمي داند چند درصد غني شده است. خلاصه زرتي خبرش را اعلام مي کند. خبر هم هنوز از دهان آقا درنيامده مي شود تيتر يک رسانه هاي دنيا. حالا اگر چنين چيزي را علاء بروجردي گفته بود، آدم مي گفت طرف دهن لق است و همينطوري يک چيزي صادر مي کند، يا اگر زريبافان گفته بود، مي گفتي نمي فهمد، بالاخره همه که نابغه نمي شوند. گفتن اين حرف توسط آدمي مثل پورمحمدي که از وقتي ريشش درآمده مسوول اطلاعاتي مملکت بوده، چه معني دارد؟ و تکذيب آن توسط وزارت کشور به چه معني است؟ من کاري ندارم که اصلا انرژي هسته اي حق مسلم ماست يا حق مسلم بقيه است، اصلا مهم نيست. ولي وقتي يک وکيل مثل آقاي عبدالفتاح سلطاني را 290 روز زنداني مي کنند به اتهام لو دادن اسرار اتمي و مجاهدين خلق که انشاء الله به زمين گرم بخورند، کارشان مي شود اثبات اين که ايران مشغول غني سازي است، گفتن اين حرف توسط کسي که کارش سالها اطلاعات خارجي بوده يعني چي؟ يعني اين اخوي حضرتعالي نمي تواند در آن شوراي امنيت ملي اعلام کند که آقايان زيپ دهان شان را بکشند؟ چطوري بايد مسوولان مملکت حرف وزير کشور را که مسوول امنيت کشور است، تکذيب کنند؟ چه کسي بايد تکذيب کند؟

پنجم: يک سال است که داريم مي گوئيم مواظب باشيد، اين دنبکي که داريد مي زنيد اگر صدايش دربيايد گوش فلک را کر مي کند، رئيس جمهور که عسس مرا بگير، را جهاني کرده و دنيا را به تجاوز دعوت مي کند و اميدش هم اين است که قبل از حمله اسرائيل يا امريکائي ها امام زمان تشريف بياورند و اوضاع را درست کنند. رئيس جمهور سابق که با چهار تا خانوم در مملکت غريب دست داده، حالا مي خواهند لخت مادرزاد ولش کنند وسط زباله داني تاريخ. هاشمي رفسنجاني که يک فاطمه اره جلوي در خانه شان چادر به کمر بسته و جرات نمي کند از خانه اش بيرون بيايد و از ديوار شکسته و سگ هار و خانم رجبي پرهيز مي کند. علي آقاي شما هم که يک سال است دارد با سولانا شام مي خورد و هي عکس مي گيرند، اين شام تمامي ندارد؟ شما که بزرگترش هستي بزن توي سرش، جلوي دهان اينها را بگيرد، جواد آقا مملکت به باد مي رود ها گفته باشم. وقتي ملکه اليزابت سر هشتاد سالگي از سلمان رشدي حمايت مي کند، يعني انگليس دارد شمشير را از رو مي بندد. خودت را جاي استکبار جهاني بگذار، ببين اگر يکي از کله سحر تا بوق سگ دائم دادار دودور کند که الدرم و بلدرم و مي زنم و مي کشم، بالاخره طرف هم مجبور است جلوي در و همسايه خودش آبروداري کند. البته من شنيدم که مرحوم سيد قطب گفته است که آمريکا نابود مي شود، ولي اگر قبل از نابود شدن زد دهان ما را سرويس کرد چکار کنيم؟ آدمي که دارد نابود مي شود عقل ندارد ها گفته باشم.

ششم: ترسيدن شرط عقل است، آدمي که چيزي براي از دست دادن دارد و جانش را دوست دارد و به آينده اش فکر مي کند بايد بترسد. بايد از اين وضعيت بترسيم. جواد آقا! مملکت به يک باد بند است، شما هم بلانسبت سادگي نکني فکر کني اين شير شدن ذوالقدر و رحيم صفوي پشيزي مي ارزد، فردا روز يک تحريم سوم را که بگذارند توي کاسه جمهوري اسلامي، ملت ايران اصلا ملتي که سختي بکشد و تحمل کند نيست، از اين اوضاع بترسيد. تمام اين بساط حزب الله بازي و عمليات استشهادي و اين حرف ها مزخرف است، اگر در سال 1359 ملت ايران در دوره آقاي خميني مقاومتي در مقابل عراق کرد و ملت هم گاهي از خودشان رشادتي نشان دادند، که چندان هم چيز عجيبي نبود و تازه کلي اش داستان است و به قول حاج آقا معزي اين دروغ ها را خودمان درآورديم که برادران مان روي مين مي رفتند، حالا به خورد خودمان مي دهيد؟ اصلا روي سپاه پاسداران و بسيج حساب نکنيد که از صدر تا ذيل آن ها( البته ذيلش را مطمئن نيستم) شکمشان گنده شده است. ممکن است براي کتک زدن زن و بچه مردم در تهران شير باشند، ولي براي جنگ آن هم جنگ نظامي سنگين اصلا روي اين موجودات حساب نکنيد. ممکن است فکر کنيد که براي چي من دارم خودم را جر مي دهم که حکومت از بين نرود، راستش را بخواهيد من هم مثل شما از اين علماي اعلام خوشم نمي آيد، ولي فکر کنم تغيير يک حکومت هزينه اش براي ايران خيلي سنگين تر است تا اصلاح آن . اين چيزها را که گفتم برويد و ببينيد اگر کسي عقلش هنوز کار مي کند، به آقايان بگوئيد.

مخلص شما سيد ابراهيم نبوي سوم تير 1386

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۶, یکشنبه

ویولن زن شرم الشیخ

ابراهيم نبوي یکشنبه 16 اردیبهشت 1386

در پی دستگیری موسویان، اولین ملاقات ایران و آمریکا بین منوچ و کوندی در شرم الشیخ برگزار شد.
گزارشگران گفته اند در این دیدار که از دو ساعت قبل از آن کوندی داشت اشک می ریخت و انتظار دیدار منوچ را می کشید، کوندالیزا رایس هفت بار جلوی آینه رفت و یقه اش را مرتب کرد و هشت بار از مارگریت بکت پرسید: « به نظرت لباسم خوبه؟»
سرانجام در حالی که همه در سالن نشسته بودند، منوچ از در وارد شد و با صدای بلند به همه گفت: « السلام علیکم» و زیر چشمی نگاهی به کوندی کرد و گفت: « آبجی! یقه تو بپوشون!» ناظران آگاه گفتند که در همین هنگام کونالیزا رایس در حالی که پلک نمی زد و به منوچ خیره شده بود، و داشت پرتقال پوست می کند، دستش را برید. مارگریت بکت که به او نگاه می کرد، دستمالی به کوندی داد و گفت: « چی کار می کنی دختر؟ آبرومون رو بردی، اینقدر بروبر نگاش نکن!» و کوندی زیر لب گفت: « الهی قربون هیکلش بشم، دیدی چه جوری راه می رفت، باید براش اسفند دود کنم.»
ناظران آگاه که این ملاقات سه دقیقه ای را پس از 28 سال دوری و جدایی گزارش کردند، گفته اند که خانم رایس پس از چند دقیقه ای در حالی که به چشم منوچ خیره شده بود، به او گفت: « انگلیسی شما از عربی من بهتر است.» اما منوچ به این تعارف مودبانه رایس پاسخی نداد، فقط زیر لب گفت: « تازه ترکی استامبولی حرف می زنم که نتونی فرق من و ابراهیم تاتلیس رو بفهمی.» کوندی که متوجه زیر لب حرف زدن منوچ شده بود، گفت: « جان! چیزی گفتی عزیزم؟» منوچ در حالی که مواظب دوربین ها بود، گفت: « بسه دیگه، داره حالم یه جوری می شه، اینقدر به من خیره نشو.»
در هنگام شام یک خانم ویولون زن به سالن آمد، تا مثلا فضا را تلطیف کند، منوچ به محض دیدن این خانم ویولن زن که لباس مشکی کاملا بسته پوشیده بود، به اینکه چرا این خانم لباس قرمز باز پوشیده اعتراض کرد و هرچه برای او توضیح دادند که این لباس مشکی است و قرمز نیست، به حرف حضار گوش نکرد و رفت. مارگریت بکت، به دنبال این موضوع گفت که کوندی پس از خروج منوچ تعادل خودش را از دست داد. وی گفت: « اگه واقعا خاطرخواهش شدی پاشو برو دنبالش.» اما کوندی گفت: « عمرا! من آدمی نیستم که دنبال کسی برم، حتی اگر دو سال تو تاریکی کنج خونه بشینم و زار بزنم.»
پس از پایان این اجلاس منوچهر میم از پیشنهاد سوئیس در مورد ادامه گفتگو و بحث در مورد برنامه هسته ای ایران استقبال کرد. اما نماینده سوئیس در این دیدار گفت: « ما اصلا پیشنهادی ندادیم که ایشون استقبال کردن.»

جاسوسی برای مجاهدین یا اروپای متخاصم؟


داستان حسین موسویان بیخ پیدا کرد. به نظر می رسد که یا از او برای فشار آوردن برای هاشمی و تیمش استفاده می کنند، یا کاری می کنند که بزودی آزاد شود، از کشور بیرون برود و حالا حالاها برنگردد. مرتضوی اعلام کرد که پرونده موسویان دست وزارت اطلاعات است، با این حساب مشخص شد که بالاخره در یکی از همین روزها تا یکی دو سال دیگر تکلیفش مشخص می شود و اینطور نیست که مثل بقیه متهمین مرتضوی تا ابد بلاتکلیف باشد. وزارت اطلاعات هم رسما اعلام کرد که موسویان برای یکی از کشورهای اروپایی متخاصم جاسوسی می کرد. از طرف دیگر یکی از منابع نسبتا آگاه اعلام کرد که ما کشور اروپایی متخاصم نداریم. ظاهرا قرار است برای اینکه مشکل وزارت اطلاعات بزودی حل شود، ایران یک موشکی، چیزی به فرانسه یا انگلیس یا بلژیک شلیک کند تا ایران وارد تخاصم با اروپا شود و اتهام موسویان درست از آب دربیاید. اما آگاهان باوجود اینکه خودشان اطمینان نداشتند، اطمینان دادند که این کشور اروپایی متخاصم انگلیس نیست. چون احتمالا اگر موسویان جاسوس انگلیس بود، حتما تا یکی دو هفته دیگر برایش یکی دو دست کت و شلوار می دوختند و تصویر پینگ پنگ بازی کردنش را نشان می دادند و با رئیس جمهور ملاقات و از جاسوسی برای انگلیس ابراز ندامت می کرد و بعد هم می رفت خاطراتش را در لندن می فروخت به روزنامه ها. یکی دیگر از آگاهان نیز اعلام کرد که احتمال دارد وزارت اطلاعات، هنوز استقلال آمریکا را قبول نکرده و این کشور را جزو انگلیس حساب می کند و موسویان در حقیقت جاسوس آمریکاست، ولی آمریکا همان انگلیس است. از طرف دیگر وزارت اطلاعات گفت که موسویان متهم است که با یکی از دیپلمات های آمریکایی به مدت طولانی ارتباط داشته است. یک مقام آگاه گفت که اصولا دیپلمات های ایرانی نباید به مدت طولانی با مقامات آمریکایی ارتباط داشته باشند، بلکه باید وقتی کارشان را تمام کردند، زودی دربروند که جاسوس نشوند. اما موضوع بسیار مهم این که موسویان متهم است که به سیروس ناصری گفته است که به ایران برنگردد، چون می خواهند او را بگیرند، اما سیروس ناصری فعلا متهم به چیز خاصی نیست، چون وی به موسویان نگفته بود که زودتر بیا بیرون می خوان بگیرنت. در هر حال به نظر می رسد که جاسوسی موسویان موضوع زیاد جدی ای نیست، چون اگر واقعا جاسوس بود، حتما تا به حال ولش کرده بودند. همزمان با اعلام خبرهای مربوط به موسویان « یک کارشناس مرکز پژوهشهای مجلس که به جرم جاسوسی به سه سال حبس و دو میلیون و پانصد هزارتومان جریمه محکوم شده است به حکم صادره اعتراض کرد.» این جاسوس که برخلاف موسویان جاسوس حطرناکی نبوده، فقط اطلاعات مهم کشور را به مجاهدین خلق می داد و مجاهدین خلق هم به او تعهد کرده بودند که این اطلاعات را به کشورهای اروپایی متخاصم ندهند. یکی از سربازان کاملا گمنام امام زمان گفت که اگر موسویان اطلاعات را به جای دادن به اروپایی های متخاصم به مجاهدین خلق که اصلا متخاصم نیستند، داده بود، الآن ولش کرده بودند و می رفت سوئیس پیش سیروس ناصری که الآن در تهران است.

گاف رادیو فرهنگ


طبیعتا بدترین نمایشگاه کتاب تهران در 28 سال گذشته در مصلای تهران در حالی که جمعیت بسیار زیادی در خیابانهای دیگر تهران در حال رفت و آمد بودند، بدون هیچ حال و هوای خاصی برگزار شد. در اولین روز نمایشگاه، دعای باران وزیر ارشاد مستجاب شد و کتابهای موجود در نمایشگاه زیر آب رفتند و دیروز نیز کوتاه ترین بازدید آیت الله خامنه ای از نمایشگاه کتاب در سالهای گذشته صورت گرفت. وی به مدت دو ساعت از نمایشگاه کتاب بازدید کرد و چون از هرکدام از کتابهای موجود در نمایشگاه چند نسخه داشت، هیچ کتابی نخرید و رفت. رادیو فرهنگ پس از ذکر خبر دیدار رهبری از نمایشگاه کتاب، گاف داد و گفت: « البته احتمالا در آینده اتفاق در نمایشگاه افتاد، برای شما گزارش خواهیم کرد.»

دانشگاه اسلامی ایجاد باید گردد


به دنبال تصمیم قطعی و روشن و مشخص نظام مبنی بر حل مشکل دانشگاهها، قرار شد بسیج دانشجویی در مرحله اول مشکلات اساسی برای دانشگاهها ایجاد کند، بعدا وزارت علوم این مشکلات را حل کند. در همین راستا، و به فاصله یک هفته از اظهار نظر وزیر شبه محترم علوم مبنی بر اینکه دانشجویان سیاسی را نباید در دانشگاه بگیرند، صدرالدین شریعتی، رئیس دانشگاه علامه در حضور بسیج دانشجویی این دانشگاه که پس از سه هفته تبلیغات فقط 150 نفر در آن جمع شده بودند، گفت: « دانشگاه را برای مخالفین نظام ناامن خواهم کرد.» حاضران گفتند: « تکبیر». هاشم آقاجری نیز نسبت به عزم برخی جریان ها برای به راه اندازی انقلاب فرهنگی دوم هشدار داد. وی که قبلا یک بار دانشگاه را اسلامی کرده بود، گفت: مواظب باشید دوباره اسلامی نشود. در همین راستا، نورالدین زرین کلک، پدر انیمیشن ایران به اتهام توهین به حجاب از دانشگاه تهران اخراج شد. یکی از اعضای بسیج دانشجویی انیمیشن گفت: « ما پیرو قرآنیم، ما پدر نمی خواهیم» وزیر علوم نیز گفت: « استاد توهین کننده به حجاب اسلامی در دانشگاه تهران، حق هیچ گونه تدریسی ندارد.» در همین راستا یکی از مسوولین یک نشریه دانشجویی دانشگاه امیرکبیربازداشت شد و قرار شد اعتراف کند. بخشی از متن بازجویی وی که در هنگام بازداشت به او تفهیم شده بود، بدین شرح است:

بازجو: دقیقا توضیح دهید که چرا به رهبری اهانت کردید؟
دانشجوی مذکور: ما به رهبری اهانت نکردیم و اصولا این اقدام را محکوم می کنیم و خواستار شناسایی و مجازات عوامل آن هستیم.
بازجو: اولا که شما غلط می کنی این اقدام رو محکوم می کنی و ثانیا توضیح بده چرا کاریکاتور رهبری را با کمک عوامل آمریکایی و با گرفتن پول از موسسه هیفوس هلند چاپ کردید و قصد داشتید دست به عملیات انتحاری زده و آن را به گردن مسوولان کشور بیندازید و قبول دارید که این اقدامات را با تصمیم جمعی اعضای شورای مرکزی و با کمک استادانی که فهرست آن را در اختیارتان قرار خواهیم داد، انجام دادید؟

دانشجوی مذکور: من اصلا در جریان نیستم و ما اصلا این نشریات را چاپ نکردیم.
بازجو: پس قبول می کنی که در جریان چاپ این نشریات نیروهای امنیتی آمریکا و انگلیس با شبکه اینترنتی عنکبوت و روزنامه های زنجیره ای و حزب مشارکت و کارگزاران و چند سازمان سیاسی دیگر که بعدا فهرست آن تهیه می شود، انجام شده و شما قصد داشتید که از طریق چاپ این کاریکاتورها به کیان اسلام ضربه زده و از طریق ایجاد اختلاف میان شیعه و سنی و با همکاری رادیوهای بیگانه اسلام را نابود کنید؟ قبول داری؟

دانشجوی مذکور: من اصلا در جریان نیستم، من به شعر و ادبیات مدرن و پائولو کوئیلو علاقمندم.
بازجو: پس اعتراف می کنی که بودجه چاپ این نشریات به میزان 75 میلیون دلار از طریق آمریکا پرداخت شده؟

دانشجوی مذکور: ولی ما فقط دویست هزار تومان در ماه و در سال 2 میلیون تومان هزینه می کنیم که معمولا از جیب خودمان می گذاریم.
بازجو: با توجه به اینکه اعتراف کردید که روزانه دو میلیون تومان یعنی حدود دو هزار دلار هزینه شماست که در سال می شود 730 هزار دلار، بقیه این پول را چه زمانی به تشکیلات زنان و کانون صنفی معلمان و انجمن صنفی مطبوعات تحویل داده و چه همکاری هایی در عملیات بلوچستان داشته و چرا می خواستید بین آذربایجان ایران و کشور جدایی انداخته و در راه جداسازی کردستان چه همکاری هایی انجام داده و قصد شما از دادن آدرس دفتر ایران در اربیل به نیروهای آمریکایی چه بود، پس قبول می کنید؟

دانشجوی مذکور: بله، قبول می کنم. حالا می شه ولم کنید کپه مرگم رو بگذارم و بخوابم؟
بازجو: زکی! فکر کردی خونه خاله است، اعتراف کردی، حالا دیگه آزادی، باید بری خونه خودتون بخوابی. برو گمشو بیرون. فردا صبح آدرسش رو می دم، باید بری خودت برای اعتراف کردن تلویزیون و بعد هم مستقیم می ری ایسنا. بیرون حاج رضا نشسته آدرس جاهایی که باید بری و اعتراف کنی، بهت می ده.

خطر را احساس کنید

فکر کنید در عرض یک ماه هم برف آمد، هم بوران آمد، هم ماه رمضان آمد. هم قرار شد بدحجاب ها تبعید شوند، هم ادارات زنانه و مردانه شوند، هم انقلاب فرهنگی شود. به این می گویند نهایت کارآمدی برای جلب رضایت مردم. البته خودمانیم این آقای ابطحی خوش تیپ هم واقعا بعضی اوقات حرف های بامزه ای می زند. به دنبال اعلام این که طرح عفاف در ادارات و کارخانه ها توسط شورای امنیت عمومی اجرا می شود و اینکه قرار است ادارات زنانه و مردانه می شود. و اجرای طرح مبارزه با بدحجابی و عرق خوری و مزاحمت نوامیس و جلوگیری از ماهواره ها و مبارزه با اینترنت و همه با هم، آقای زادسر گفت: « راه هدایت جوانان اول تذکر، بعد تشر است.» رئیس پلیس تهران گفت: چشم، بعد از اینکه کتک شون زدیم بهشون تذکر می دیم اگر اثر نکرد می گیم توی زندان بهشون تشر بزنند. ابطحی گفت: « خطر را احساس کنید، فشارها بر مردم زیاد است.» به دنبال اعلام این جمله احمدی نژاد نفس عمیقی کشید و در حالی که چشمهایش برق می زد گفت: « جان! دارم احساس می کنم.»

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۰, دوشنبه

! فاطمه، دیگر فاطمه نیست

صدای ضجه دخترکی که جیغ می زند و نمی خواهد به زور سوار ماشین پلیس شود، بی شباهت نیست به صدای فریاد و ضجه صحنه ای از فیلم هزاردستان که در آن امنیه رضاخانی، زنی محجبه را به زور چادر از سر می کشید، با این تفاوت که در اولی تمشیت و تنبیهی در کار است و در دومی مامور می ماند و چشمان تیز و تند و عصبانی جمع که محاکمه اش می کنند و مجازاتش می کنند و محکومش می کنند.


badhejab 13.jpg

( برای تماشای فیلم به پایان این نوشته در بخش ادامه مطلب مراجعه کنید.)

روزی را به یاد می آورم که دختران دانشکده ادبیات دانشگاه شیراز در همان سال 57، گروهی بچه تهرانی ها بودند که همه شان یک جور لباس می پوشیدند، تی شرت های آستین حلقه ای آبی آسمانی با شلوارهای لی لوله تفنگی، ده پانزده نفری می شدند و راستش را که بخواهید وقتی در حیاط دانشکده راه می رفتند، احساسی از زنده بودن و بودن و نفس کشیدن در تمام فضا احساس می شد، تا اینکه در تهران ماجرای « یاروسری یا توسری» پیش آمد و درست همان روزها بود که قرار بود از هفته ای دیگر حجاب تقریبا اجباری شود. من و یکی دو دوستی که طرفدار انقلاب و آیت الله خمینی بودیم با حسرت به دانشکده پر شر و شور و پر از زندگی شیراز نگاه می کردیم و هرچه چشم می بستیم قدرت تصور زمانی را که همه زنان در شهر مجبور شوند روسری بپوشند نداشتیم، اصلا قدرت تصورش را نداشتیم... اما برایتان داستانی را بگویم از دخترکی جوان و شوخ و شنگ که اتفاقا شیرازی نبود، رفیقی بود که هر روز می دیدمش و از قضای روزگار نه صنمی بود و نه سروقدی و نه روی چوماهی، دخترکی بود که مهندسی می خواند و خرده هوشی داشت و سر سوزن ذوقی، اهل کاشان هم نبود. فرض کن نامش شعله بود، شعله ای و آتشی و شوقی. جمعه ای بود و پنجشنبه ای که برای دو روز کوه رفتیم و از قضای روزگار، همین دکتر جعفر توفیقی وزیر هم که آن روزها دانشجو بود، همراه مان بود. این دخترک که رفیقی بود و شلوار مخمل کبریتی مد آن روزها را می پوشید و پیراهن مدل شانگهای به تن می کرد و دکمه اش را تا بالا می بست، در آن روز با ما به کوه آمد، و کوه جایی است که محمد از آن پیام می گرفت و موسی از آنجا ده فرمانش را آورد و نمی دانم حضرت عیسی پشت کوه کاری کرده بود، اما این را می دانم که اکثر علمای ما از پشت کوه آمدند. بالاخره از کوه برگشتیم و صبح زود به خوابگاه رفتیم و عصر که شد بعد از شرکت در کلاسها، رفتم به خوابگاه دانشکده پزشکی، از دور ابراهیم نامی از دوستان را دیدم که صدایم می زد و در کنارش خانمی با مقنعه و چادر و دستکش مشکی ایستاده بود، از همان جانورانی که تا آن روزها کمتر دیده بودیم. خوشم نمی آمد و رو به او هم برنگرداندم، به سوی ابراهیم نگاه کردم و حالی و احوالی، به خانم چادری اشاره کرد و گفت: نشناختیش؟ شعله است! و من برگشتم و شعله را نگاهی کردم. شعله ای که دیروز موی و رویش را می دیدیم، حالا انگار هزار سال دور شده بود، گفتم: تو چرا اینطوری شدی؟ گفت: خودم هم نمی دونم، ولی عادت می کنم، حالا همین طوری گذاشتم. در همان سالها بود که صدای حی علی الحجاب دکتر شریعتی از هر بلندگویی به گوش می رسید و هر بلندگویی دائم در حال اثبات این مدعا بود که فاطمه، فاطمه است و اشتباه نگیرید، فاطمه را با اقدس و شهناز و شهین و مهین اشتباه نگیرید، فاطمه فقط فاطمه است. انگاری که می ترسید ما عوضی به جای فاطمه سراغ گوگوش برویم.


badhejab 11.jpg

اسم دخترش را گذاشت فاطمه، به عشق دکتر شریعتی، به عشق انقلاب، به عشق جنگ، اما فاطمه از روی متد تربیتی « فاطمه فاطمه است» بزرگ نشد، به همین دلیل وقتی پانزده ساله شد، زیر زیرکی با همه بچه های آپارتمان شان فیلم رد و بدل می کردند و دوست پسرش که می آمد، دو تا کوچه آنطرف تر، فاطمه را می دیدی که در حال دویدن است و وقتی به موتور پسرک می رسید چادر را گوله می کرد توی کیفی که همراهش بود و محکم پسرک را بغل می کرد و پشت موتور می نشست و پسرک لایی می کشید وسط ماشین ها که نکند غربتی های حزب الله گیر بدهند و ضایع بازی دربیاورند، باد می خورد توی صورت نوزده ساله فاطمه و زندگی را دوست داشت و دوست دارد و دوست دارد. پدرش چهار سالی در جبهه بوده، دو برادر مادرش در جنگ کشته شده اند، یک دائی اش در جنگ معلول شده و خانه پدربزرگ در سولقان است، جایی که اسلام محکم ایستاده است و فاطمه هم دیگر اصلا فاطمه نیست، گاهی می شود مونا و گاهی می شود چیزی دیگر، تنها چیزی که توی کتش نمی رود این است که فاطمه فاطمه است.

badhejab 23.jpg

تو چه می گوئی رئیس؟ تو حرف حسابت چیست؟ تو که دست دختر مردم را می گیری و در حالی که او نمی خواهد سوار ماشین پلیس شود و ضجه می کشد، بزور می کشی اش داخل ماشین و بزور در را قفل می کنی و پرتش می کنی گوشه سلول که پدر و مادرش بیایند، با سندی در دست و نگاهی پر از نفرت توی صورتشان و هزار تیر زهر آلود که از چشمان برادرش یا شوهرش به سوی تو شلیک می شود، از آنها می خواهی که تعهد بدهند که دیگر دخترشان بدحجاب در شهر نمی گردد و پدر با خودش قسم خورده که اگر کلیه اش را هم بفروشد، دخترش را از این جهنم نجات می دهد و می فرستد فرنگ که دیگر گرفتار لجن هایی مثل شما نشود. و آنها هم تعهدشان را می دهند، و تو دخترک را از سلول آزاد می کنی و سعی می کنی پدرانه نصیحتش کنی، همان نصیحت هایی که به دختر خودت می کنی و تا به امروز فایده نکرده است، امشب دخترت از تو خواهد پرسید: بابا! تو هم قاطی این لجن ها بودی؟ و تو یک باره بوی لجن پر می شود زیر بینی ات. دوباره می پرسد: بابا! تو هم قاطی این لجن ها بودی؟ تو می پرسی: کدوم لجن ها؟ دخترت می گوید: همین هایی که اون دختره رو بزور سوار ماشین می کردند و اون جیغ می کشید؟ و تو می مانی که چطور همه این تصویر را دیده اند؟ تو که کاری نکردی، فقط هلش دادی تو و در را بستی و بردی به مرکز و بعد هم آزادش کردی. دخترت می گوید: بابا! خدائیش تو هم جزو همین لجن هایی؟ تو هم دخترها رو کتک می زنی؟ و تو نگاهش می کنی و به سویش می روی و بغلش می کنی و می گوئی: « بابا! به من می آد که از این کارها بکنم؟»

badhejab3.jpg

رئیس! من که چیزی به دخترت نخواهم گفت، اما تو خجالت نکشیدی که چنین کاری کردی؟ آی برادر جوان خنده روی عزیز! تو از روی دختر کوچک پنج ساله ات شرم نمی کنی که مادری را که می گوید دختر پنج ساله اش در مهد کودک منتظر اوست، در خیابان نگه داشتی و اشکش را درآوردی؟ خدا به آن بزرگی تمام آن بهشتی را که تو با همین طرح مقابله با بدحجابی از دستش دادی، مفت و مجانی در اختیار این مادر گذاشته بود، ان وقت تو ام القرای اسلام را برایش جهنم می کنی؟ اگر روزی دخترت از تو بپرسد که پول لباسی را که برایش خریدی از کجا آوردی، رویت می شود بگوئی از کتک زدن دختران و مادران و زنانی که هیچ جرمی نداشتند، پول درآوردی. فردا شب هم سعی می کنی در مهمانی حانه عموخان چنان وانمود کنی که تو دیگر در نیروی انتظامی نیستی و منتقل شده ای به وزارت کشور و کار ستادی می کنی. آخر مرد حسابی! جناب سرهنگ! استاد! این چه پولی است که می گیری؟ پول کتک زدن زنانی که نمی خواهند چنان لباس بپوشند که تا دیروز مجاز بود و امروز نیست؟ پول فحاشی و مزخرف گویی به زنان و دخترانی که توی کت شان نمی رود که وقتی پدرشان و برادرشان و شوهرشان کاری به لباس پوشیدن آنها ندارند، تو برای شان تعیین تکلیف کنی؟ این چه پولی است که با آن قسط خانه را می دهی و اضافه کار می گیری؟ راستی! اسم اضافه کاری که برای اینکه اشک زنان مردم را دربیاوری و با یک مشت زن نکبت بدقیافه عقده ای وسط خیابان جلوی کسانی که مثل آدم لباس پوشیدند، بگیری، چیست؟ اضافه کاری برای طرح؟ اضافه کاری برای طرح 003 ؟ یا اضافه کاری برای امر به معروف؟

badhejab19.jpg

من نمی فهمم این آقای موسوی اردبیلی چه می کند؟ این آقای جوادی آملی چه می کند؟ این آقای طاهری اصفهانی چه می کند؟ این آقای هاشمی و عبدالله نوری و خاتمی و کدیور و اشکوری چه می کنند؟ مگر یکی از شرایط امر به معروف و نهی از منکر کردن، داشتن و نداشتن فایده نیست؟ وقتی مرجع تقلید و مجتهد جامع الشرایط یا هر مجتهدی می بیند که 25 سال است دارند به این مردان و زنان، امر و نهی می کنند که حجاب تان را رعایت کنید و سال به سال روسری ها عقب تر می رود و آرایش زنان غلیظ تر می شود، لابد یک اشکالی وجود دارد. حداقل این است که مفید نیست. مگر امربه معروف در شرایطی که فایده ای برآن مترتب نیست ساقط نمی شود؟ مگر این بچه ها در محیط بسته و کاملا اسلامی که جلوی هر مغازه پیتزافروشی اش هم نوشته شده « رعایت حجاب الزامی است»، بزرگ نشده اند؟ مگر صدا و سیما 27 سال خواهران و برادران و زنان و شوهران و پدران و دختران را در سریال ها، آن هم در خانه، با حجاب نشان نداده اند؟ مگر نه این که این بچه ها دستاورد جمهوری اسلامی اند؟ اگر امر به معروف فایده داشت، تا به حال لااقل اثری از آن دیده می شد. وقتی امام معصوم می گوید که اگر کسی ببیند دارند خلخال، که یک وسیله آرایشی محسوب می شد، از پای زنی می کشند و از غصه نمیرد، مسلمان نیست. شما چه مسلمانی هستید که می بینید دختری را بخاطر لباسش می زنند و می کشند و می برند و عین خیال تان نیست؟ شما چه مجتهدی هستید؟ چه فایده ای دارید؟ امر به معروف با این شداد و غلاظ می شود؟ چرا کاری می کنید که هر دختربچه و پسربچه ای پایش به زندان باز شود و خود را در موقعیت روسپی و فاحشه ببیند؟ سالها بر دیوار نوشتند بی حجابی زن از بی غیرتی شوهر اوست. فکر می کنید با نوشتن این جمله ذره ای از عشق آن مرد به همسربی حجابش که دوست دارد مانتوی اجباری را با مدلی بپوشد که زیباتر می داند، داده شد؟ جز اینکه عرض دین را بردید و زحمتی چند روزه داشتید، چه فایده ای از این رفتار شداد و غلاظ بردید؟ جز اینکه مانند محسن مخملباف و مسعود ده نمکی و هزاران تن دیگر حالا اصلا مشکلی با حجاب ندارید. مشکل مردم چیست که شما همه چیز را با تاخیر می فهمید؟

badhejab 14.jpg

آقای ناصر مکارم راست می گوید که وضع حجاب در آمریکا بهتر از ایران است. این درست است، در آمریکا زنان مجبور نیستند برای نمایش خود از همین یک وجب صورت استفاده کنند، می شوند موجودات طبیعی، سرکارشان مرتب و با لباس عادی می روند و وقت تفریح هم شاید آرایشی رقیق کنند. اما چه شده که در ایران، این همه مردم می خواهند گونه ای دیگر باشند، پسرها می خواهند شبیه کسی شوند که نیستند و دخترها می خواهند شبیه کسی باشند که با شخصیت شان فاصله دارد. در هیچ جای جهان این همه جراحی پلاستیک برای تغییر شکل صورت اتفاق نمی افتد، چرا که مردم متوجه خودشان نیستند. شما دائما به زنان می گوئید که عروسکند، مانکن هستند، کثیف و پلیدند و در حال تحریک کردن هستند. انتظار دارید یک مانکن چطور لباس بپوشد؟ انتظار دارید یک عروسک چگونه آرایش کند؟ شما هر روز به نیمی از مردم توهین می کنید و این نیم مردم هر روز به شما دهن کجی می کنند. آنان دشمن نیستند، دشمن شمائید.

badhejab7.jpg

می گوئید که ماهواره ها زنان و مردان را فاسد می کند. چرا این ماهواره ها در کشور خودشان این اثر را ندارند؟ چرا در تمام اروپا و آمریکا پیدا کردن زنی که هفت قلم آرایش کرده این قدر سخت است؟ اصلا کسی آرایش نمی کند. آدم ها خودشان را دوست دارند، مجبور نیستند دائما خودشان را عوض کنند. مسوول تمام فساد اخلاقی در ایران دولت و حکومت و روحانیون کشور هستند، آنان هستند که با اجبار کردن آنچه لازم نیست، کاری می کنند تا این بت عیار هر لحظه به شکلی درآید.

badhejab16.jpg

این سنت سی سال است که هر سال ادامه دارد، هر سال پلیس برای اینکه بودجه بیشتری بگیرد، پول تحقیر خواهر و مادر و دختر خودش را از مجلس احمقی که می داند با دادن این پول دختر و خواهرش تحقیر خواهد شد، می گیرد و مثل سگ هار به جان مردم می افتد. هر سال یک مشت تاجر فاسد بابت سازماندهی طرح حجاب و خرید بنز و لندکروزر و لباس و عینک ترسناک پورسانت می گیرند و با گرم شدن هوا به جان زنان بیچاره این مرز و بوم می افتند، تا پس از چند روز یا احتمالا چند هفته، « هاش» خون شان کم شود و صاحبان شان آنها را زنجیر کنند و تازه یادشان بیفتد که جنایت و دزدی و شرارت در کشور بیداد می کند و آنها همین یکی را که جذاب ترین نوع مبارزه است، برای جنگیدن انتخاب کرده اند. و واقعا چه لذتی دارد جنگیدن مردی با اسلحه و باتوم و کلاه با زنی که کیف رفتن به محل کار دستش است و دارد باری از روی بارهای مملکت برمی دارد، تا شما حمقا مملکت را کاملا به گه نکشید. چه افتخار و شهامتی است که چهار مرد به جان یک زن می افتند تا او را به زور سوار ماشین پلیس کنند. و چه آزادمردی است صفار هرندی که بخشنامه می کند که روزنامه ها حتی اگر دیدند که دارد ظلمی می شود، حق ندارند کلمه ای از این جور و بیداد بنویسند. واقعا شرم آور نیست، سگ های هار درنده را به جان زنان و دختران مردم رها می کنید و سنگ که نه، حتی فریاد زدنی را نیز از ملت دریغ می کنید؟

نشاط3.jpg

آقای سردار احمدی مقدم! هفته ای قبل مصاحبه کردید و گفتید که بدحجابی جزو پروژه براندازی نرم است. گفتید که مواد مخدر و قرص های روانگردان خطرناکند، گفتید که اشرار و قمه کشان و کسانی که برای نوامیس مردم ایجاد مشکل می کنند، خطرناکند، گفتید مصرف مشروبات الکلی غیرقابل تحمل است. گفتید و گفتید و از میان دهها عامل براندازی، پس از یک هفته تمام نیروی تان را گذاشتید برای مبارزه با زنان بدحجاب. می دانید چرا؟ برای اینکه این کار ظاهر جامعه را زودتر درست می کند و برای نیروهای انتظامی جذاب تر است، پول خوبی هم بابت آن به نیروی انتظامی می دهند، زحمت رفتن به کردستان و خراسان و بلوچستان برای مبارزه با اشرار را ندارد. بگذریم از اینکه در این مدت اشرار هم از دست شما راحت می شوند، چون مشغول مبارزه مهم تری هستید. من با شما عهد می کنم که صدای این سازی که حالا می زنید بزودی در می آید، چنان زود و سریع که خودتان زودتر از همه بساط تان را جمع کنید. دیگر مردم به پلیس مانند کسانی که حافظ جان و مال مردم هستند نگاه نمی کنند. شما نه تنها سیاست ده ساله گذشته پلیس را خراب کردید، بلکه مانند انسانی عصبی چنان رفتار کردید که بعدا مجبورید ده برابر همین باج بدهید، مجبورید بدحجابی را ده برابر همین تحمل کنید. شما تمام آرای انتخاباتی جناح طرفدار خودتان، یعنی احمدی نژاد و اصولگرایان و هر کسی که در این وضع خاموش بنشیند را از بین بردید.

sofreh ahmadi.jpg

روزی که نظامیان احمدی نژاد را چون دلقکی بر چوبه ای کردند تا با بازی انقلابیگری چند صباحی اصلاحگران جامعه بیمار ایران را از بالین این بیمار مشرف به موت دور کنند، گفتیم و گفتند که این مردک برای دادن پول نفت نیامده و این مردک برای مبارزه با امپریالیسم نیامده و این مردک برای مبارزه با غارتگران نفتی نیامده و این مردک برای جنگیدن با اسرائیل نیامده و این مردک برای تولید انرژی هسته ای نیامده، او آمده است تا مردمان ایران زمین را تبدیل به نکبتی چون خودش کند، او آمده است تا چادر توی صورت دخترها بکشد و زنان را وسط خیابان کتک بزند و لباس مردم کنترل کند، همان کاری که 25 سال کرده بود. احمق ها باورش کردند و گفتند، نه، چنین نیست، این بیچاره به فکر منافع ملت است. چپ های احمق پست کلنیال دل شان را خوش کردند که احمدی نژاد در کاراکاس در کنار دخترکی بی حجاب عکس گرفته و همان عکس را کردند پیراهن عثمان. گوئی که این بازی اولین بار است که می شود. استالین آمد، مدتی با روشنفکران فرانسوی و آلمانی و روسی لاس زد و بعد میلیون میلیون شان را نابود کرد. و بعد افتاد به جان ملت، در پنوم پنه ملت را به دلیل غرب زدگی می کشتند، در عراق بدلیل مخالفت با قائد اعظم، در روآندا به دلیل اینکه دماغ شان پهن بود و در ایران گروهی عقب مانده می خواهند چیزی را که خودشان هم باور ندارند، به زور اسلحه توی کله مردم فرو کنند. چه شد آن وعده و وعید رئیس جمهور که گفت: « ما نمی خواهیم جلوی لباس پوشیدن زنان و جوانان را بگیریم»؟ چه شد آن وعده انتخاباتی مشاور رئیس جمهور که گفته بود: « از راه دور دست هنرمندان لس آنجلسی را هم می بوسیم، بخصوص خانم های شان؟» خرشان از پل پیروزی گذشت و بوی گند پس مانده شان در هوا پیچید.

ahmadi 241.jpg

آقای احمدی نژاد! با همین تصویری که از ایران ساختید، می خواهید سازمان ملل را و آمریکا را اصلاح کنید؟ با همین تصویر کتک زدن زنان می خواهید به داد خانواده های آمریکایی برسید؟ با همین ضجه ای که از پایتخت ام القرای اسلام بلند است، می خواهید به فریاد مظلومان جهان برسید؟ چه کسی در کجا، مظلوم تر از کسی است که زیر پای شما دارد لگد می خورد؟ یک مشت دهاتی عوضی آدم ندیده را از پشت کوه برداشتید آوردید به شهر، هنوز بوی پهن ماچه خر همسایه زیر دماغش مانده، طبیعی است که بوی عطر زنانه آنان را عصبی و روانی می کند. سفره نفتی کجاست؟ غارتگران بیت المال کجا رفتند؟ سانتریفیوژ های تان کی ما را غنی می کند؟ بوشهر چه زمانی افتتاح می شود؟ به میلیون ها نامه درخواست کار کی قرار است پاسخ دهید؟ کم دردسر درست کرده بودید، این هم اضافه شد. این نمره صفر درس اخلاق تان، اقتصاد را که تک ماده کردید، ریاضی را که با آن آمارهای تان زیر ده گیر کردید، در نقاشی تان که از کشیدن یک چشم انداز عقبید، در تاریخ که درس ترکمانچای و گلستانچای را نخوانده اید، آقای دانشمند! علم را برای چه می خواهید؟ برای زدن توی سر مردم؟ این که دیگر علم نمی خواهد، یک چوب می خواهد که سردار احمدی مقدم به تعداد کافی از آن دارد. از شما می پرسم، از نظر خودتان چند درصد دانشمندان اتمی کشور یا خودشان یا خواهر و مادرشان یا همسرشان مشمول طرح بدحجابی نمی شوند؟ در تمام دانشمندان زن امروز ایران، کدام یکی را پیدا می کنید که شامل تعریف شما از زن محجبه بشود؟ با چه کسانی می خواهید جهان را مدیریت کنید؟ با دیوانه روانی ای مثل فاطمه رجبی که پدرش و برادرش او را عصبی می دانند می خواهید مصداق بارز زن مسلمان بسازید؟ شما فکر می کنید پس از این غائله حجاب در تمام جهان هیچ چپی حاضر است در کنار یک وحشی که به زنان مردم حمله می کند بایستد؟ مثل گاو نه من شیر تمام دروغ های دو ساله را که در سطل سوابق قهرمانی دنیای عرب داشتید، با یک لگد ریختید زمین. حالا دیگر جرات می کنید به خبرنگاران خارجی بگوئید که بین دولت و ملت شکافی نیست و اگر می خواهند دلیل پیدا کنند، به خیابان بروند؟ البته اگر خود آن خبرنگار را برادران دستگیر نکنند و به عنوان بدحجاب به زندان نبرند.

badhejab5.jpg

آقایان! ملت ایران نمی تواند موضوعی به نام حجاب اجباری را بپذیرد، نه اجباری برداشتن آن را می پذیرفت و نه اجباری نگه داشتن آن را می پذیرد، این گروهی که نمی توانند این وضع را رعایت کنند، حداقل نیمی از جامعه ایرانند، شما اگر از نیمی از جامعه ایران متنفرید، مثل خیلی از مردمانی که از دیدن مردم شاد و سرخوش رنج می کشند، می توانید به روستاها پناه ببرید، یا از خانه خارج نشوید، اما یادتان باشد که این رشته حجاب 27 سال است که هر سال در همین روزها تکرار می شود و روزی دیگر یا ماهی دیگر، ماجرا خاتمه می یابد و شما می مانید و شرمساری و خجلتی بخاطر آنچه در این بازی به باد دادید.


رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنین نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر می زند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بدست
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد مان