پنج شنبه بازار يك آخوند
خيلي عادي از كنارش داشتم رد مي شدم كه چشمم افتاد به يه پيكان قراضه كه كنار اين بساط پهن بود و كلي هم نوشته بر روش چسبونده شده بود . بيشتر كه دقت كردم يه روحاني با لباس روحانيت ديدم كه كنار اين بساط وايساده بود و در واقع بساط چي قصه ما همين حاج آقا بود .
نگاه به نوشته هايي كه روي ماشين چسبانده شده مي كنم
((آنچه كه قصد اهداي آن را داريد ، روز پنج شنبه از ساعت ۸ تا ۱۱ صبح به اين مكان بياوريد))
((شهري پر از برج ، با شكاف عميق طبقاتي در بين مسلمانان بالاخص شيعه جايگاهي ندارد))
(( آنچه شما استفاده نمي كنيد چه بسا نيازمندي سخت محتاج آن باشد ))
(( اسباب بازي شكسته كودك شما هديه اي زيبا براي كودكي است كه داشتن آن را در خواب مي بيند ))
دلم پر مي كشه كه برم با اين حاج اقا كه چهره ي عرفاني هم داره صحبت كنم و ببينم منظورش از اين كار چيه . خب همين كارم مي كنم ديگه !!!
دل پر دردي داره . اصلا نياز نيست كه من ازش سوال بپرسم . خودش شروع مي كنه به توضيح دادن .
- بعضي مردم لباساي اضافه شون رو ميارن اينجا و مي ريزن وسط اين بساط و كساني كه محتاج هستن ميان به هر اندازه و نيازي كه دارن برمي دارن و ميرن .
- يكي دو هفته است ميام اينجا و شما هم اگه لباس اضافه داريد بياريد .
- خيلي ها اومدن به من گفتن كه با اين كارت داري لطمه به لباس روحانيت مي زني ولي كسي به لباس روحانيت لطمه مي زنه كه پشت بنز و كاديلاك مي شينه نه من .
- نيازمنداني كه ميان از اينجا لباس برمي دارن نبايد خجالت بكشند ، اون مردم سيري كه خبر ندارن بغل گوششون اين همه محتاجه بايد خجالت بكشن .
- از يك ساعت پيش نزديك به ده تا گوني لباس هاي مختلف بوده كه با توجه به اينكه مستعمل هم بوده اما همش رو بردن و فقط همين يه مقدار مونده .(اشاره مي كنه به بساط پهن شده)
- هر كس مانع اين كار من بشه بايد در محضر خدا پاسخگو باشه .
- من طلبه شدم به خاطر اينكه عاشق اميرالمومنين بودم و الگوي من نيز اميرالمومنين هست و اگر كسي نمي تواند مثل آن حضرت باشه طلبه نيست .
- مطمئن باشيد چشم خيلي ها به وسايلي كه شما نياز نداريد يا عروسكي كه از بين رفته و شما مي خواهيد بندازيد دور ، دوخته شده .
- همين امروز خانمي جوان اومده بود پيش من و مي گفت من سه تا بچه دارم و در خانه مردم كلفتي مي كنم . بايد ماهي چهل و پنج هزار تومن كرايه خونه بدم و صاحبخونه در حال بيرون كردن من از خونه است . حاج اقا ريه هام عفونت كرده و اينم اسپريي هست كه من استفاده مي كنم . حاج آقا ندارم . به خدا ندارم . چي كار كنم ؟؟؟
- كجاي اين كار افراطي گري هست ؟ بذار بگويند طلبه اي كه پيش مردم است به مردم خدمت مي كند .
- اگر كسي بخواهد جلوي كارهاي من را بگيرد من هم در وبلاگم اعتراض مي كنم و بايد پاسخگو باشد .
خيلي از روحانيون از اين كار حاج اقاي قصه ما تعجب كرده بودن . خيلي ها سرشون رو زير مي انداختن و مي رفتن و زير لب چيزي مي گفتن . چند نفر به حاج اقاي قصه ما به شدت اعتراض كردن و تهديدش كردن . يكي دو نفري هم چند كلامي با حاجي صحبت كردن .
ديگه جاي ايستادن نبود ، يادم افتاد كه بايد يه مصاحبه تهيه مي كردم براي يكي از مجلات . همون مجله اي كه هر ماه در چهار صفحه و با بودجه ميليوني به چاپ مي رسيد .آره همون مجله اي كه قراره براي مديراي کشوری ارسال بشه. خب با اين اوصاف مي خواستيد بازم بمونم ؟؟ منم رفتم ديگه !!!
۱ نظر:
سلام. حاج آقاي قصه شما ، غصه خيلي ها رو بر طرف كرد. از اطلاع رساني شما ممنون. يا علي (ع)
ارسال یک نظر