خاطرات آیت الله مهدوی کنی - انقلاب كه در خطر باشد شليك ميكنيم
خاطرات مهدوي كني كتاب شد/ انقلاب كه در خطر باشد شليك ميكنيم خبرگزاري فارس: محمدرضا مهدوي كني در كتاب خاطراتي كه به تازگي از وي انتشار يافته، به تفصيل درباره رويدادهاي مهم و تاريخي قبل و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اظهار نظر كرد. | |
به گزارش خبرگزاري فارس، خاطرات آيتالله مهدوي كني توسط مركز اسناد انقلاب اسلامي به چاپ رسيد.
مهدويكني از جمله ياران نزديك امام خميني(ره) و مبارزان قديمي است كه پس از سالها تجربه اداري و سياسي با تاسيس دانشگاه امام صادق(ع) گامي مهم در عرصه تعليم و تربيت برداشته است.طبعاً با توجه به سابقه وي از دوران مبارزه و پيروزي و استقرار نظام جمهوري اسلامي، خاطرات او ميتواند حاوي نكات جالب و خواندني از اين دوران باشد.
يكي از ويژگيهاي اين كتاب كه توسط «غلامرضا خواجه سروي» تدوين شده، شرح و تفصيلي كه خاطرهگو از حوادث پس از انقلاب اسلامي ارائه داده است كه از آن جمله ميتوان به عملكرد شوراي انقلاب و دولت موقت، تسخير لانه جاسوسي، اقدامات كميته انقلاب اسلامي، وزارت كشور، شوراي نگهبان و حوادث مربوط به انتخابات دوم خرداد 76 اشاره كرد.
خاطرات مهدوي كني در شش فصل و 609 صفحه تنظيم شده است.
متي كه در ذيل خواهد آمد برگرفته از فصل پنجم كتاب مذكور است كه از نظر مخاطبان ميگذرد.
*تكرار مشروطه
در مورد انتخابات رياست جمهوري دوره هفتم بايد بگويم كه بنده قبل از انتخابات دوره ششم احساس خطر ميكردم و گفتم احساس ميكنم كه مشروطه دارد تكرار ميشود. چون ميديدم برخي از مديران و مسولان كه در متن نظام و در دولت هستند و بودند، مطالبي را اظهار ميدارند. گويا بعضي از اصول قانون اساسي برايشان قابل قبول نبود{؟} اگر محترمانه بگويم اين اصول برايشان هضم نشده بود و گاهي به طرفداري از دولت آقاي هاشمي، رهبري را زير سوال ميبردند و رهبري را مزاحم ميديدند. به خصوص بعد از اينكه جريان كارگزاران و اين حرفها پيش آمد و گروه دوم خرداديها نيز به آنها پيوستند و جبهه واحدي تشكيل دادند. من در اين جريان كه روز به روز پيش ميرفت احساس ميكردم كه جريان، جرياني معمولي نيست از اين رو در بعضي از سخنرانيهايم گفتم كه من واقعا احساس خطر ميكنم همان احساس خطري كه در مشروعيت ميشد بنابراين با صراحت گفتم كه مشروطيت دارد برميگردد.
بعضيها ميگفتند كه مگر بازگشت مشروطيت اشكال دارد؟ آنها ميگفتند بازگشت مشروطيت يعني قيام عليه استبداد و خودكامگي. اينكه بد نبود ولي من مقصودم اين بود كه حوادث ناگواري كه بعد از مشروطه واقع شد، دارد تكرار ميشود و الا اصل انقلاب ما هم خوب بود چنان كه مشروطه هم از اول تا درصدي خوب بوده (نميگويم صد درصد خوب بوده ولي مشروطه در برابر حكومتهاي جاير سلطنتي خوب بوده، هر چه باشد علماي ديني آن را پذيرفتند، اقدام كردند.) لذا من احساس خطر ميكردم و ميگفتم مشروطه دارد برميگردد يعني افرادي يا احزابي خودآگاه يا ناخودآگاه به نام انقلاب ، عليه انقلاب فعاليت ميكنند چنان كه عدهاي به نام مشروطيت عليه آن اقدام كردند و استبداد رضاخاني را به ارمغان آوردند. هشدار من در آغاز براي بسياري قابل قبول نبود و غريب مينمود و احياناً مورداعتراض قرار ميگرفت.
حتي آقاي هاشمي هم گفتند اين حرفها چيست كه آقاي مهدوي ميگويد؟ آقاي كروبي هم مخالفت كردند. ديگران هم اعتراض كردند ولي من چنين احساس خطري را داشتم و روز به روز هم اين احساس بيشتر ميشد و بعد هم معلوم شد كه حق با من بود حتي بعضي از دوستان كه اين تعبير مرا آن وقت مورد اشكال و انتقاد قرار ميدادند، گاهي مشابه اين تعبير را به زبان آوردند و خود آقاي كروبي در اين اواخر در بعضي از سخنرانيهايشان در مجلس داشتند، بيان كردند كه مشروطه دارد برميگردد.
در ابتدا آقاي كروبي در يك سخنراني در مسجد اعظم قم فرمودند كه آقاي مهدوي كيست كه اين حرفها را ميزند. نقل كردند كه ايشان در آن مسجد اظهار داشتند كه مهدوي حق ندارد كه اينگونه بلندپروازي كند. مگر مهدوي مرجع تقليد است كه از موضع بالا سخن ميگويد؟ در دانشگاه امام صادق (ع) دانشجويان نسبت به اظهارات جناب آقاي كروبي توضيح خواستند. گفتم جناب آقاي كروبي آدم خوبي است. من ايشان را آدم خوبي ميدانم و حتماً حسن نيت دارد. آقاي كروبي از ماست ولي عصباني شده يك چيزي گفته، مهم نيست. من درباره آقاي كروبي زياد بحث نميكنم. ولي بر عقيده خود استوارم و باز هم ميگويم كه مشروطه دارد برمي گردد؛ و واقعاً خطر بزرگي در پيش بود كه خداوند انقلاب را از شر آن نگه داشت.
اما اينكه ميگويد مهدوي چه كاره است كه از موضع مرجعيت سخن ميگويد، گفتم خوب. من يك آشيخي هستم مگر شما نميگوييد هر كسي نظر خودش را ميتواند بگويد، من هم به عنوان يك ايراني نظر خودم را گفتم. شما ادعا داريد كه ميخواهيد مردمسالاري را حاكم كنيد اما بعد ميگوييد شما چه كاره هستيد كه اين حرفها را ميزنيد اين تعبير و اين برخورد نادرست است اگر سخن مرا با دليل و برهان رد ميكرديد، حرفي نبود ولي ايجاد خفقان با مردمسالاري سازگار نيست. اين ديگر كملطفي است. من به خودشان هم حضوري گفتم كه كملطفي كرديد.
*زير سوال بردن ولايت
خلاصه اين قضيه مربوط به دوره هفتم رياست جمهوري بود كه من به اين صورت احساس خطر ميكردم و جدي همه به ميدان آمده بودم؛ حال آنكه هيچ گاه به اين صورت جدي وارد مسايل انتخابات نشده بودم حتي من راه افتادم به بعضي از شهرها رفتم. چون واقعا احساس خطر ميكردم به بعضي از استانها مانند مشهد و مازندران رفتم. در خود تهران در جلساتي سخنراني كردم. در جلسهاي كه براي ائمه جمعه تشكيل شده بود، رفتم و صحبت كردم چون احساس خطر ميكردم و الا من زياد در جريانات سياسي وارد نميشدم چون در اينجا احساس خطر ميكردم رفتم و آنچه كه به نظرم درست آمد، بيان كردم.
خوب، بالاخره عدهاي هم به ما حمله كردند و چيزهايي گفتند. شب نوزدهم ماه رمضان همان سال مطالبي از نشريه "عصر ما" خواندم كه در آن بحث ولايت را پيش كشيده بود و گفته بود كه اصلاً مشروعيت ولايت- نه تنها ولايت فقيه- بلكه ولايت اميرالمومنين و معصومين هم منوط به قبول و راي مردم است. آرام آرام در روزنامه سلام، نوشتند كه ولايت الهي نيز منوط به راي مردم است زيرا خداوند خود در قرآن كريم فرموده: «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» ما انسان را هدايت كرديم و آنها مختارند ميتوانند قبول كنند ميتوانند قبول نكنند. اگر قبول كردند هدايت خدا و ولايت او را پذيرفته و به سعادت مي رسند و اگر قبول نكردند از آثار هدايت الهي خود را محروم كردهاند پس مردم مختارند بپذيرند يا نپذيرند. اختيار در دست مردم است. متاسفانه اينها ولايت تكويني را با تشريعي خلط كردند و ندانستند كه مقصود از اختيار در آيه شريفه اختيار درحوزه تكوين و آفرينش است نه اختيار در مقام تشريع و تكليف. زيرا مردم در حوزه تشريع و قانون مكلف و موظف به اداي تكليفند. به دليل آيه بعدي در همين سوره «انا اعتدنا للكافرين سلاسل و اغلالاً وسعيراً » اگر الزام و تكليف نبود مخالفت و نافرماني مردم موجب عذاب و غل و زنجير نميشد.
من در سخنراني شب احيا گفتم ما از روزي كه به دنيا آمديم سقمان را با تربت امام حسين (ع) و آب زمزم گرفتند و ما را به نام اميرالمومنين (ع) و ولايت او بزرگ كردند... من در آن شب گفتم كه ما در اين راه تا پاي شهادت ايستادهايم و در مساله ولايت كوتاه نميآييم. شما براي اينكه ولايت فقيه را زير سوال ببريد چرا ولايت علي را زير سوال ميبريد؟ چرا ولايت خدا را زير سوال ميبريد؟ آخر حيا هم خوب چيزي است و بيحيايي هم اندازه دارد. هر چيزي حدي دارد رحمالله امرءً عرف قدره و لم يتعد طوره.
بعد گفتم آيا شما در زمان امام جرات ميكرديد اين حرفها را بزنيد؟ چرا شما نان را به نرخ روز ميخوريد در آن زمان در خط امام بوديد، اين امام همان امامي است كه ولايت فقيه را به صورت مطلق و عام قبول داشت. نظريه امام در سخنان وي درصحيفه نور مكرر آمده است. ولي امروز احساس امنيت ميكنيد و جانشين او را زير سوال ميبريد؛ البته مساله ولايت فقيه به معني نفي مقررات عمومي و ناديدهگرفتن مراتب مديريت در ساختار حكومت و نظام اسلامي نيست. ولايت در مقام اجرا روح حكومت و موجب قوام آن در برابر انحرافات است و در واقع ولايت، عمود نظام اسلامي و انقلاب ديني ما است و اعمال آن بدون حفظ ساختار قانوني، نامعقول و ناممكن است و در حقيقت اين ساختار مورد تاييد والي است و نظام ولايي بدون اين ناممكن است ودر حقيقت اين ساختار مورد تاييد والي است و نظام ولايي بدون اين ساختار عملاً غير ميسر و اصولاً ولايت بدون آن مفهوم و معنا دارد زيرا ولايت ديني مبتني بر اعتقاد، مردم است و اعتقاد امري قلبي است و با زور و تحميل به دست نميآيد. از اين رو بر فرض تكثر و تعدد والي و بر فرض رقابت وتزاحم به طور قطع راي اكثريت مردم در چارچوب ضوابط ديني تعيين كننده خواهد بود. من يك بار حضور امام عرض كردم آقا شما در بعضي از امور جزيي دخالت ميكنيد خوب نيست، آخر شما چرا دخالت ميكنيد؟ اين ملاقات در اواخر عمر شريف امام بود. ظاهراً حدود سه ماه به رحلت ايشان مانده بود كه خدمت ايشان رفتم و در كنار تخت ايشان نشستم. عرض كردم شما با مردم ، با اين قانون اساسي پيمان بستهايد چرا در بعضي از كارهايي كه در قانون اساسي نيست، دخالت ميفرماييد. عرض كردم من شاگرد شما هستم، اجازه بدهيد قدري صريحتر صحبت كنم- امام هم گوش ميدادند- من گفتم كه شما در مواردي خاص و جزيي دستورهايي فراقانوني صادر ميفرماييد و به حسب ظاهر در اينجاها نياز به دستور خاص ولايي نبود. ايشان تاملي كردند و با ناراحتي فرمودند «شما ميگوييد كه انقلاب از بين برود من هيچ چيز نگويم. من اين قانون اساسي را قبول دارم تا جايي كه احساس خطر براي اسلام وانقلاب نكنم. اما اگر احساس خطر كنم، نميتوانم ساكت بنشينم و نظارهگر نابودي اسلام وانقلاب باشم.» آري اين همان امامي است كه ميگويد راي مردم حجت است و معيار راي مردم است ولي تا كجا؟ اين طور نيست كه اگر مردم عليه اسلام راي بدهند، امام در برابر راي مردم تسليم شود و آن را تاييدكند و بر ضد اسلام فتوا بدهد. البته اگر مردم كنار رفتند و ياري نكردند، تكليف فرق ميكند و آن بحث ديگري است. اما اينكه امام آراي مردم را مطلقاً تاييد كند و بگويد چون مردم بر ضد اسلام قيام كردهاند، ما هم همان را انجام ميدهيم. امام هيچ وقت چنين عقيدهاي نداشتند. امام خودشان اين طوري بودند، ميگفتند من تا احساس خطر نكنم ميگويم مقررات بايد عمل شود وحتيالامكان بنا دارم كه امور كشور به طريق عادي و قانوني انجام بپذيرد. اما اگر احساس خطر كنم به ميدان ميآيم. اين روش امام بود. سپس من از ايشان تقاضا كردم كه با توجه به ساختاري كه براي نظام اسلامي ايران ترسيم و تنفيذ فرمودهايد بهتر است شما در مسايل جزيي دخالت نفرماييد ايشان فرمودند خوب، اين يك حرفي است ولي بدانيد كه من در مسايل مهم انقلاب نميتوانم بي تفاوت بمانم و اقدامي نكنم.
من در سخنراني آن شب گفتم كه امام در مورد ولايت فقيه تا اين اندازه قرص و محكم بودند و صريحاً ميگفتند ولايت مطلقه و شما هم جرايت نميكرديد، حرفي بزنيد. اما حالا كه امام در بين ما نيست با صراحت ميگوييد مشروعيت ولايت منوط به آراي مردم است و بدون راي مردم ولايت و امامت قانوني نيست و شرعيت ندارد. پس از آن آقاي بهزاد نبوي مطالبي بر رد حرفهاي من نوشت. من معمولاً به نوشتهها و نامههاي آنان پاسخ نميدادم. زيرا اختلاف ما با آنها مبنايي بود و با نامهپراكني قابل حل نبود بنابراين نميخواستم با آقاي مهندس بهزاد نبوي و همفكرانش بحث و جدل كنم.
اصلاً بحثهايي كه بر موازين اصول فلسفي، سياسي ، اجتماعي ،كلامي ، فقهي و اجتهادي بنا شده است نياز به مقدمات علمي دارد و با بحثهاي روزنامهاي و مقالات سياسي و حزبي قابل بررسي نيست. زيرا بحثهاي روزنامهاي با تحول اوضاع سياسي ناگهان 180 درجه متحول ميشود ولي بحثهاي علمي و ديني اينگونه نيست.
آنها كه در زمان حضرت امام خود را درخط امام ميدانستند و شعارشان پيروي ازامام بود،ناگهان كارشان به جايي رسيد كه حتي ولايت امير المومنين(ع) را به اراده مردم منوط كردند و علي را در رديف خلفا و روسا جمهوري قرار دادند و امامت شيعه را با امامت اهل سنت برابر شمردند. از اين رو من صلاح نديدم با آقاي بهزاد نبوي مجادله ومباحثه كنم زيرا بحث مبنايي كه با ايشان امكان نداشت و ايشان را آشنا به مباني بحث نميديدم و بحث روزنامهاي هم كار من نبود و به جايي نميرسيد از اين رو او را به خدا و روز قيامت حوالت دادم و سرانجام سخن را به كلام نوراني حضرت مولي الموالي اميرالمومنين ع، كه فرمود:« رحماله امرء عرف قدره و لم يتعد طوره» به پايان ميبرم.
*روحاني بودن رييسجمهور
در اينجا جاي اين سوال است كه آقاي ناطق نوري چه ويژگيهايي داشت كه شما اين قدر محكم به ميدان آمديد و از ايشان حمايت كرديد؟ ملاحظه كنيد ما در اثر تجربههاي گذشته از اول انقلاب در رياست جمهوري دو شرط را لازم ميدانستيم؛ شرط اول صلاحيت و شرط دوم روحاني بودن.
من اعتقادم اين بود« الان هم همين اعتقاد را دارم» كه رييسجمهور اسلامي ايران حتيالامكان روحاني باشد، اگرچه آن موقع اصرار من براي برخي از دوستان مورد اشكال و اعتراض بود حتي در همان زمان، جناب آقاي موسوي اردبيلي از قم به تهران تشريف آورده بودند با اينكه ايشان بيمار بودند و راه رفتن برايشان سخت بود به دانشگاه امام صادق (ع) آمدند. ايشان شنيده بودند ما آقاي ناطق را ميخواهيم مطرح كنيم، در آن وقت آقاي خاتمي مطرح نبود. ولي آقاي ميرحسين موسوي بيشتر مطرح بود. ايشان آمدند گفتند: شما چرا بر نامزدي آقاي ناطق اصرار داريد؟ اگر آقاي ميرحسين باشد چه اشكالي دارد، ايشان مرد خوبي است امتحانش را هم داده، نخستوزير بوده، بهتر اين است كه ايشان باشد. مردم هم به ايشان راي ميدهند.
من به ايشان عرض كردم كه من نميگويم كه آقاي ميرحسين بد است ولي معتقدم در اوضاع كنوني ترجيح با روحاني است. ايشان گفتند مگر ما انقلاب كرديم كه بر مردم حكومت كنيم. مگر امام نفرمودند كه ما براي حاكميت، انقلاب نكرديم؟ من عرض كردم كه تجربه گذشته نشان داده كه ترجيح با روحاني است گرچه امام فرمودند مجلس در راس امور است وحقيقت هم همين است ولي تجربه نشان داده كه دولت در راس امور است.
تاريخ هم اين را نشان داده كه مجلس را هم دولت به وجود ميآورد. شوراها را هم دولت درست ميكند بالاخره اين مسايل چيزي نيست كه فقط در ايران ما باشد بلكه در دنيا اين طور است. درست است كه ايران ما در جهت دموكراسي گام بردارد ولي دوران كودكي را طي ميكند و به بلوغ نرسيده است. آنها هم كه ادعاي بلوغ ميكنند باز دولتها در انتخابات دخالت ميكنند. من اين را روي تجربه ميگفتم. ميگفتم واقعاً ما يك انقلاب ديني مبتني بر ولايت فقيه به وجود آورديم. اگر دولتي سر كار بيايد و آرام آرام بخواهد راه را كج كند، ميتواند ولي روحاني معمولا بيشتر قابل اعتماد است. بالاخره ما شناختي از او داريم و از قبل به افكار او آشنايي داريم. ديگر اينكه يك روحاني صالح و عادل، به خاطر معلومات ديني و احساس مسوليت بيشتر نسبت به دين و ديانت و ولايت، قهراً در پاسداري از دين و ارزشهاي ديني حساستر است و كمتر دچار انحراف شود و تاريخ ايران و انقلابهاي آن بهترين گواهست بر اين موضوع كه كنار گذاشتن علماي ديني از كارها ومسوليتهاي كليدي، انقلاب را از درون مي پوساند. من نميگويم تمام مسوليتها را در اختيار روحانيون بگذارم ولي ميگويم به بهانههاي گوناگون روحانيت را منزوي نكنيد و به عذر پاك ماندن دامن علما و روحانيون، آنها را از صحنه بيرون نرانيد كه آنها تنها نظارهگر باشند و حداكثر فريادي بزنند كه البته آن چه به جايي نرسد فرياد است.
اما چرا آقاي ناطق را انتخاب كرديم. آقاي ناطق را انتخاب كرديم براي اينكه ما در آن زمان كسي را بهتر از او سراغ نداشتيم؛ البته من به آقاي ناطق احترام ميگذارم دوست ماست ، ولي ما در آن زمان اگر در ميان روحانيون براي اين كار كسي را بهتر از ايشان پيدا ميكرديم، آن را انتخاب ميكرديم. ما نسبت به شخص ايشان تعصبي نداشتيم گرچه من از اين جهت ضربه هم خوردم ولي به خاطر عقيدهام ايستادم و تا آخرين قدم درصحنه بودم ولي ايشان راي نياوردند خيلي هم كم راي آوردند.
ما تصور نميكرديم كه انتخابات به اين صورت در بيايد. ميگفتيم اگر تفاوتي باشد كمي بالاتر يا كمي پايينتر است و اين فاصله واقعاً در ذهن ما نبود، ما دنبال آمارگيري و نظرسنجي و اين حرفها هم نبوديم علاوه بر نظرسنجيها و آمار هم چندان اعتمادي نداشتيم.
*تهمت آقاي سحابي به بنده
در جريان انتخابات آقاي عزتالله سحابي در مجله ايران فردا، نوشته بودند كه مهدوي كني فتوا آوردهاست كه به هر طريق ممكن بايد آقاي ناطق نوري را از صندوقها بيرون آوريد، هرچند از طريق تقلب باشد. ما براي ايشان پيغام فرستاديم كه آقاي سحابي آخر ما با هم زنداني بوديم. همكار بوديم اول انقلاب. در شوراهاي انقلاب با هم بوديم. در دولت موقت با هم بوديم. با هم كار كرديم. خيلي سالها با هم بوديم. شما چه طور مهدوي كني را بعد از اين سالها نشناختيد كه چنين عبارتي را در بارهاش نوشتيد كه فتوا بدهد با تقلب آقاي ناطق را از صندوقها بيرون بياوريد. آيا شما واقعا چنين باوري داشتيد؟ ايشان گفت كه اين شايعه بوده است و من شايعه را نوشتم. گفتم اگر شما نميتوانستيد تحقق كنيد، مثلاً بنده مرده بودم يا درجاي دوري بودم و دسترسي به من نبود، يك حرفي؛ لازم بود تلفن ميزديد و موضوع را از خودم سوال ميكرديد. علاوه بر اين شما قضيه را به صورت شايعه ننوشتهاي بلكه به عنوان يك خبر قطعي مطرح كردي.
شما كه ميتوانستيد از من بپرسيد، چرا چنين دروغ شاخدار را نوشتي؟ بنده كي چنين فتوايي داده بودم. بنده هيچ گاه و درباره هيچ كس چنين فتوايي نخواهم داد. گفتم شايد بايد تكذيب كنيد. گفت من تكذيب نميكنم شما خودت چيزي بنويس من نوشته شما را در مجله ميآوردم گفتم ببينيد شما خودتان چيزي را نوشتهايد و اقرار هم ميكنيد كه شايعه بوده بعد حالا از بنده ميخواهيد بيايم تكذيب كنم؟ من اين را از شما نميپسندم. فكر ميكردم شما آدم متديني هستي. من به افكار سياسي كار ندارم ولي فكر ميكردم شما اعتقاداتي داريد. به يك چيزي يا يك جايي معتقديد اما آمدهايد چيزي را از روي خيال و شايعه نوشتهايد و حاضر نيستي آن را تكذيب كني و من به ناچار به دادگاه مطبوعات از ايشان شكايت كردم.
من هيچ گاه از كسي كه عليه بنده حرفي زده باشد، شكايت نكردهام ولي چون اينجا واقعاً حيثيت و آبروي روحانيت مطرح بود و درتاريخ هم ميماند به دادگاه شكايت كردم. وكيل ما محبت كرد رفت و ايشان هم حاضر شدند. ايشان در آنجا -بر طبق نقل وكيلمان- گفته بودند كه من اشتباه كردم و دادگاه به خاطر اعتراف ايشان به اشتباه و اظهار پشيماني، او را محكوم نكرد. گفتم آيا همين كه ايشان در دادگاه اظهار پشيماني كرد، كافي است؟ درحالي كه من نظرم اين بود كه ايشان محكوم بشود حالا كه اقرار كرده بدون دليل حرفي را نسبت داده (كه حرف كمي هم نبوده و قطعاً ايشان را محكوم ميكردند) آنگاه ما او را ميبخشيديم.
ولي دوستان گفتند شما نميتوانستيد او را ببخشيد، چون حق و حكم عمومي شخصاً قابل بخشش نميباشد خلاصه آقايان هيات منصفه آمدند، رحم كردند و علاوه بر آنها ديگران هم گفتند اينك كه ايشان اظهار پشيماني ميكند، رهايش كنيد. من هم ديگر رها كردم. متاسفانه بعد از اين هم ايشان در نشريهاش، چيزي در اين باره ننوشت و عذرخواهي نكرد؛ يعني اينجا هم كم لطفي كرد. خداوند مرا و او را ببخشايد.
*بعد از انتخابات
به هر حال من و جمعي از دوستان جامعه روحانيت بعد از انتخابات، خدمت آقا رفتيم و صحبت كرديم. من خدمت آقا عرض كردم ما وظيفهاي داشتيم، كارمان را انجام داديم. اينك كه انتخابات برگزار شد و نامزد ما راي نياورد ما در اينجا ميتوانيم يكي از اين سه گزينه را انتخاب كنيم:
يكي اينكه بايستيم، بگوييم ما اين انتخاب را قبول نداريم، زيرا انتخابات مردود است و ما آن را قبول نداريم، راي مردم را هم قبول نداريم، به نظر ميآيد كه اين گزينه عقلايي نميباشد بالاخره مردم راي دادهاند، پس ما نميتوانيم بگوييم قبول نداريم.
دوم اينكه ما بگوييم كه مردم راي دادهاند و آقاي خاتمي هم راي آورده، راي مردم را هم قبول داريم و با ايشان همكاري ميكنيم و از نظرمان هم برگشتيم. اين هم يك نظر يعني در واقع اعتراف به اشتباه كنيم و از گناه و خطاي خودمان توبه نماييم. ما چنين كاري را هم نميكنيم، ما ايشان را گزينهاي برتر نميدانستيم.
گزينه سوم، آنكه طبق قانون به آراي مردم احترام مي گذاريم تا حدي كه لازم باشد براي احترام به آراي مردم و حفظ نظام، همكاري ميكنيم ولي درعين حال از نظام اسلامي پاسداري ميكنيم و در سنگرهاي خود با ديدهباني دقيق، مراقب اوضاع هستيم و هرگاه براي انقلاب احساس خطر كنيم، شليك خواهيم كرد.
من اين حرفها را در دانشگاه امام صادق زدم و خدمت آقا هم همين حرف را زدم و گفتم بعضي ميگويند جامعه روحانيت شكست خورده و برخي از دوستان ناراحت شده و برخي ديگر دل سرد شدهاند. بالاخره سياست است و دعواي سياسي همين حرفها را دارد و ما باز هم بر همان عهدي- عهد ولايت- كه بستهايم، هستيم و بر روي آن ايستادهايم ولي شما اگر بفرماييد كه مخالفت كنيد! ميكنيم، بگوييد نه مخالفت هم نكنيد! نميكنيم اگر بگوييد حتي هيچ انتقادي نكنيد! انتقاد هم نميكنيم. اگر شما بفرماييد انتقاد كنيد! انتقاد ميكنيم. ما دروغ نميگوييم كه شما را به عنوان ولي امر قبول داريم بايد هم بپذيريم. حتي در مواردي كه مخالف رايمان باشد اما فكر نميكنم كه جنابعالي رايتان اين باشد كه ما خلافها را ببينيم و هيچ نگوييم. ايشان فرمودند اگر خلافي باشد، بايد اظهار كنيد، منتها كيفيت اظهار فرقي ميكند؛ در هر موقعيتي بايد سنجيد كه چگونه ميتوان انتقاد كرد كه به ضرر انقلاب و نظام تمام نشود و دشمنان سوء استفاده نكنند. خوب، اين هم مطلبي بود كه ايشان فرمودند و ما هم قبول داريم.
*بحث قرائتها
من گاهي از اوقات به روش دولت يا به بيانات و يا موضعگيريهاي آقاي خاتمي در مسايل ديني و انقلابي اعتراض داشتم. آقاي خاتمي ميخواستند بسياري از نظرات روشنفكرانه را به عنوان قرائتهاي گوناگون حل كنند. همين قدر ميدانم كه اشاراتي به قرائتها و روايتها داشتند و مسايل قطعي و ضروري را از مسايل ظني و اختلافي تفكيك ميكردند و تنها مسايل مسلمه را از وادي قرائتها بيرون ميدانستند. ايشان مخصوصاً با آقاي مصباح يزدي خيلي برخورد داشتند اگر چه اكنون آن برخوردها كم شده است ولي اوايل طوري بود كه هر وقت آقاي مصباح حرفي ميزدند، ايشان در مقام رد و پاسخگويي بر ميآمدند؛ به خصوص به بهانه قرائتها كه زماني بازار آن داغ بود. براي مثال آقاي مصباح در نماز جمعه تهران بحثي را عنوان كردند كه الان يادم نيست در چه موضوعي بود. فرداي آن روز جناب آقاي خاتمي در يك سخنراني در برابر سخنان آقاي مصباح موضعگيري كردند و گفتند: مسئله قرائتها و برداشت ها در تمام مسايل وجود دارد و حتي در توحيد هم اختلاف نظر هم هست. من از اين برخوردها ناراحت ميشدم و در مقالهاي به عنوان جامعه روحانيت نوشتم كه چرا مسايل اعتقادي و معرفي را با مسايل سياسي خلط ميكنيد؟ اساساً بحث قرائتها، مربوط به مسايل سياسي و اجتماعي است ولي در مسايل اعتقادي و معرفتي مراتب مختلف عرفان را نبايد با قرائتها اشتباه كرد. ممكن است گاهي هم قرائتهايي باشد، لكن بسياري از مسايل كه درباره آنها تعبير قرائت معمول شده، مقصود مراتب معرفت است نه اختلاف در قرائت. از باب مثال درباره توحيد؛ عارف، خدا را واحد ميداند فيلسوف هم خدا را واحد ميداند. متكلم هم خدا را واحد ميداند. يك آدم عامي درس نخوانده نيز خدا را واحد ميداند. همه اينها در وحدت حرفي ندارند. همه خدا را يگانه ميدانند و هر كدام مرتبهاي از وحدت را شناخته و بر طبق عرفان خود آن را تفسير و تعريف ميكنند و اختلاف آنها در مراتب عرفا نيست چنانكه در مراتب نور اختلاف به شدت و ضعف است و در واقع اختلافي نيست. يكي وحدت مفهومي را در نظر دارد، ديگري وحدت حقيقي براي وجود قايل است و عالم هستي را واحد حقيقي ميپندارد و موجودات را مظاهر الهي و تجليات خدا ميداند. فلاسفه خدا را يگانه و همه موجودات را مخلوق او ميدانند تمام اينها مراتب معرفت يك شي است. اين مراتب به قول حكما مراتب تشكيكي است. مانند درجات نور كه يك درجه از آن صد شمع است. مرتبه ديگر 90 و مرتبه ديگر كمتر يا بيشتر، اين درجات مختلف، همه نور است و درجات عرفان نيز مانند درجات نور است، همه نور است و در عين حال با هم تفاوت دارد، اما تضاد و تناقض در ميان آنها نيست.
بنابراين مسائلي كه در معرفت شناسي به خصوص در معارف اسلامي هست اينها غالباً مراتب معرف است نه قرائتهاي گوناگون از يك حقيقت. پس نبايستي اينها را با مسايل سياسي قياس كرد.
در آن اعلاميه اين نكته را اضافه كردم كه متاسفانه آن مسئول محترم ناخود آگاه به مخالفين نظام و انقلاب چراغ سبز نشان ميدهد و آنها از بيانات ايشان سوء استفاده ميكنند. البته اعتراف دارم كه مقاله قدري تند بود و لذا مقام معظم رهبري در جمعه بعد در حرم امام- گويا در سالگرد امام- در خطبه نماز جمعه مطالبي در پشتيباني از آقاي رييس جمهور ايراد فرمودند و گفتند: اين گونه برخوردها و موضع گيريها در برابر اقاي خاتمي بيانصافي است و فرمودند چرا اين گونه با رييس جمهور برخورد ميكنيد؟ رييس جمهوري ما روحاني، روحانيزاده و چنين و چنان است و خيلي از ايشان تعريف كرند و به معترضان- كه من و آقاي خزعلي بوديم- حمله كردند و گفتند بيانصافها! چرا اين حرفها را ميزنيد؟ تعبيرهايي به كار بردند كه الان يادم نيست و به طور كلي بياناتي كوبنده بود. من و آقاي خزعلي پاي منبر نشسته بوديم و مردم هم به ما نگاه ميكردند كه منظور آقا ما هستيم.
وقتي آقا براي نماز از منبر پايين آمدند، آقاي خزعلي كه در صف جلو بودند ايشان را در آغوش گرفتند و بوسيدند ولي بنده فرار كردم. براي اينكه ايشان نماز دوم را معمولاً به من واگذار ميكردند. علت فرار من اين بود كه مسير من از دانشگاه امام صادق (ع) تا حرم امام بيش از 35 كيلومتر است و بايستي نماز عصر را به قصد ادا ميكردم و نميتوانستم امام جماعت بشوم.
خلاصه فرار كردم تا روز ولادت حضرت جواد (ع) فرا رسيد. اتفاقاً شب پنجشبنه بود. در آن شب تعدادي از فقها و علما در حضور آقا جمع ميشوند و بحثهاي مهم فقهي و مسائل مستحدثه را مورد بررسي و تحقيق قرار ميدهند. ايشان قبل از نماز گفتند آقاي مهدوي خوب شد آمدي. امروز من از امام جواد يك عيدي ميخواستم و از آمدن شما به اينجا فهميدم كه اين همان عيدي است كه از آن حضرت خواستم.
ايشان مرا در آغوش گرفتند و بوسيدند و در واقع ميخواستند جريان نماز جمعه را جبران كنند. من خدمت ايشان عرض كردم جناب آقاي خامنهاي بحث بنده كه شخص نيست، ما ميخواهيم از اين جايگاه دفاع كنيم. به شخص هم كار نداريم. توقع ما از شما اين بود كه شما آنها را نيز نصيحت كنيد. بالاخره شما در جايگاهي هستيد كه بايد همه ما را نصيحت كنيد اما نصيحت يك چيز است، كوبيدن چيز ديگر. بيانات شما در نماز جمعه كوبنده بود. يعني يك طرف را كاملاً تائيد و طرف ديگر را كاملاً كوبيدند و به نظر من شايد قدري كم لطفي كرديد. در هر حال ما مخلص شما هستيم و با كم لطفي قهر نميكنيم.
*نكته مهم
اين نكته راه هم عرض كنم تا آنجا كه به ياد دارم، من در سخنها و تبليغاتي كه در انتخابات دوره هفتم داشتم، به شخص آقاي خاتمي توهين نكردم. ايشان هم ميدانست كه من به شخص ايشان توهين نكردم و هميشه هم ميگفتم من به شخص كار ندارم. من بحثم روي جريان است. من ميگفتم آن جرياني كه دنبال اين كار قرار دارد از آن جريان حساس خطر ميكنم. اين مطلب را ايشان هم ميدانستند. قبلاً هم ما با هم دوست بوديم و رفت و آمد داشتيم. ايشان گاهي به دانشگاه ما تشريف ميآوردند و در مورد بعضي از برنامهها با ايشان مشورت مي كرديم، ولي اينكه ايشان بعد از انتخابات نسبت به من چيزي گفته باشد، من چيزي جز خير از ايشان نشنيدم. به خاطر اينكه بعد از انتخابات ايشان چند بار پيغام دادند كه ميخواهم بيايم شما را ببينم. گاهي زنگ ميزدند كه ميخواهم بيايم شما را ببينم و با هم صحبت كنيم. من هم از محبت ايشان تشكر كردم و از اين لحاظ همواره از ايشان سپاسگزار بوده و خواهم بود.
ما در مجالس مختلف يكديگر را ميديديم. هميشه ايشان محترمانه با من برخورد كردند و برخورد قهرآميز با هم نداشتيم چون ايشان ميدانستند كه من واقعاً در اين جريان سوء نيت و يا نظر شخصي نداشتم و همه دوستان و آنها كه با اخلاق و روش من آشنايي دارند، ميدانند كه موضعگيريها، جنبه شخصي يا گروهي نداشته، بلكه از روي احساس وظيفه بوده و جز اين چيزي نبوده است.
در آن روزها ميگفتم من نه ميخواهم رييس جمهور بشوم، نه ميخواهم و كيل بشوم، نه ميخواهم وزير بشوم چون ما اين دورهها را گذراندهايم. ما وزير بوديم، نخستوزير هم بوديم، آن وقتي كه نخست وزير بوديم مزه رياست جمهوري را هم چشيديم.
بعد از شهادت مرحوم رجايي، نخستن وزير به جاي رييس جمهوري هم كار ميكرد. هم امضا ميكرد. وظايف رياست جمهوري هم با نخستوزير بود. ديديم هيچ خبري نيست. بنابراين من به دنبال اين حرفها نيستم و همه هم ميدانند. به همين جهت خود آقاي خاتمي و دوستانش هم ميدانستند. از قرار مسموع ايشان هميشه در غياب من ذكر خير داشته است، خدا خيرش دهد.
ايشان يك بار گفتند آقاي مهدوي شما باقي ميمانيد، ما رفتني هستيم. گفتم چطور؟ گفت: بالاخره ما چهار صباح رييس جمهور و در سياست هستيم و تمام ميشود و ميرود ولي شما آمديد يك دانشگاه، يك «باقيات الصالحات» درست كرديد. اين نهالهايي كه شما تربيت ميكنيد، اينها ميمانند و به جامعه خدمت ميكنند. اين براي شما مي ماند. شما هم كه برويد اينها باقي هستند، اينها همه فرزندان شما هستند و آثار شما پايدار خواهد بود و در يك ديدار در بيمارستان، كه به عيادت حقير آمده بودند گفتند من پس از سالها كارهاي سياسي و اجرايي فهميدم كه كار اساسي همان كار شما است و من بنا دارم روش شما را پس از رياست جمهوري دنبال كنم؛ يعني تربيت و تعليم جوانان براي اداره كشور و نظام منتهي شما در رشتههاي علوم اسلامي و انساني كار كردهايد و من در رشتههاي علوم پايه، رياضي و مهندسي اقدام خواهيم كرد و حتي گفتند ما فهميديم سياست و حزب بازي عاقبت خوبي ندارد.
ايشان اين حرف را مكرر بيان كردهاند. در يزد هم در سالگرد شهادت مرحوم شهيد صدوقي، ايشان قبل از من سخنراني كردند و در آنجا در ضمن سخنرانيشان - با اينكه اصلاً تناسب نداشت كه از من نامي ببرند و من هم يكي از مدعوين بودم- به خصوص با ذكر نام گفتند فلاني خيلي به انقلاب خدمت كرده، مخصوصاً اين دانشگاهشان چنين و چنان است و قسم ياد كرد و گفت به جدم قسم نميخواهم تعارف كنم؛ اين عقيده من است. به هر حال ايشان مكرر نسبت به حقير اظهار محبت نموده است و در واقع من در شرح صدر و حسن نيت ايشان ترديدي ندارم، هر چند در مواضع سياسي و احياناً فرهنگي ميان ما اختلاف نظر وجود دارد
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر